گنجور

 
سعیدا

بی غم نفسی نیست دل باخبر ما

زخمی است که سوزد به دل ما جگر ما

دیدیم که این چشم به آن روی سزا نیست

برخاسته منظور ز پیش نظر ما

ما شعله نماییم ولی تشنه نوازیم

چون ابر چکد آب ز برق شرر ما

شمشیر خجالت که کشد لاف درونان

بی رنگ برآید ز جگر نیشتر ما

می گفت به جان دوش سعیدا دل محزون

زینهار که از خود نروی بی خبر ما

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شاه نعمت‌الله ولی

خوش آب حیاتی است روان در نظر ما

عالم همه سیراب شد از رهگذر ما

از دیدهٔ ما آب روانست به هر سو

امید که جاوید بماند اثر ما

عمریست که در گوشهٔ میخانه مقیمیم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از شاه نعمت‌الله ولی
نسیمی

ای چون فلک از عشق تو سرگشته سر ما

سودای تو زد آتش غم در جگر ما

بودیم هوادار تو پیوسته و باشیم

تا هست نشان تو و باشد اثر ما

بشنو که چه فریاد و فغان در ملکوت است

[...]

جامی

ای خاک ته کفش تو کحل بصر ما

کفشی که زنی بر سر ما تاج سرما

می کن به خبر پرسی ما رنجه لب خویش

زان پیش که پرسی و نیابی خبر ما

پیش از حرم کعبه به کوی تو رسیدیم

[...]

فصیحی هروی

عشق کرم آموز در‌آمد ز در ما

صد قافله غم ریخت ز دل بر جگر ما

کاهل نظری بین که به صد جذب تجلی

هرگز نرسد تا سر مژگان نظر ما

ما ناله ‌فروشان جرس محمل دردیم

[...]

صائب تبریزی

بر چرخ محیط است فروغ نظر ما

ساحل دل دریاست ز آب گهر ما

در نامه ما حرف نسنجیده نباشد

از جیب صدف سفته برآید گهر ما

چون دیده ماهی که نماید ز ته آب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه