گنجور

 
سعیدا

دلا گنج روانی سوی این ویرانه می‌آید

نمی‌دانم چه در دل دارد آن مستانه می‌آید

دو عالم مدعی در پیش و پس جانانه می‌آید

نمی‌دانم چرا آن آشنا بیگانه می‌آید

تجلی طور را از رفتن موسی نمایان شد

فزون گردد جلای شمع چون پروانه می‌آید

مرا غفلت دوبالا می‌شود از وعظ بی‌معنی

که خواب اکثر گران از گفتن افسانه می‌آید

اگر در فکر توحیدی به دریای محبت شو

که از این بحر دایم گوهر یکدانه می‌آید

رجوع اهل عالم با سعیدا نیست از دانش

که طفلان جمع می‌آیند چون دیوانه می‌آید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

کدامین آتشین‌سیما به این ویرانه می‌آید؟

که از دیوار و در بوی پر پروانه می‌آید

مرا این خونبها بس از شهیدان کان بلای جان

به طوف خاک من با شیشه و پیمانه می‌آید

کف خاکستر من امشب آتش زیر پا دارد

[...]

حزین لاهیجی

به آیینی که ترسازاده از بتخانه می‌آید

نگاه از گوشهٔ آن نرگس مستانه می‌آید

مگر افکنده لعل آبدارش از نظر می را

که اشک حسرتی از دیدهٔ پیمانه می‌آید

به یاد لعل میگون تو، در خاک لحد ما را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه