گنجور

 
سعیدا

سفر هوشوران زود تمامی دارد

باده کم نشئه چو افتد رگ خامی دارد

بادهٔ عشق بنوشید و مترسید که این

نه شرابی است که تا حشر تمامی دارد

زلف چون بند کند پای دلی در زنجیر

زینهارش که بگویید گرامی دارد

از برای مدد قافیه و حسن ردیف

هر زمان عرض به جامی و نظامی دارد

چه بلاها که سعیدا نکشیده است از او

باز در خدمت او قصد غلامی دارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

با رخت آینه خوش عیش تمامی دارد

شانه با هر شکن زلف تو دامی دارد

عمرها رفت ز وارستگی و می سوزم

تب واسوختگی طرفه دوامی دارد

افسر کرمانی

آن که در بزم نه ساقی و نه جامی دارد

نیست بی عیش ولی عیش حرامی دارد

آن که می، نوشد از آن لعل لب ساقی ما،

نوش بادش که عجب شرب مدامی دارد

باد می آید و چون می زدگان عربده جوست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه