گنجور

 
صائب

گر چنین ابروی او ره می زند اصحاب را

رفته رفته طاق نسیان می کند محراب را

از شبیخون حوادث عشقبازان غافلند

می کند خون در جگر صید حرم قصاب را

سیر چشمان خیال از فکر وصل آسوده اند

می گزد می شیرمست پرتو مهتاب را

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
قطران تبریزی

ابر برگیرد ز دریا لؤلؤ خوشاب را

باد بر دارد ز معدن عنبر نایاب را

این بیاراید ز عنبر سوسن آزاد را

وان بیاراید بلؤلؤ لاله سیراب را

از شقایق دشت ماند دکه بزاز را

[...]

جامی

زلف تو بر مه پریشان کرده مشک ناب را

شاخ شاخ افکنده بر گل سنبل سیراب را

از در مسجد درآ با آن دو ابروی و ببین

پشت سوی قبله رو در روی خود محراب را

پسته را تا زان دهان و لب رساند دل به کام

[...]

امیرعلیشیر نوایی

از تغار می چنان نوشم شراب ناب را

کبر نتواند ز دریا آنچنان برد آب را

در جفا دارد قرار آن چشم و در بیداد خواب

زانکه بردند از دل و چشمم قرار و خواب را

تا قیامت شام تنهایی بود در دیده خواب

[...]

کلیم

ترک چشمت می‌کند آماج‌گه محراب را

ما طمع داریم ازو دل‌جویی احباب را

با ستمکاران گیتی بد نمی‌گردد سپهر

عید قربان است دایم خانهٔ قصاب را

منزل نزدیک‌تر دارد خطر هم بیشتر

[...]

صائب

نیست از زخم زبان پروا دل بی تاب را

مانع از گردش نگردد خار و خس گرداب را

تیغ را نتوان برآوردن ز زخم ما به زور

از زمین تشنه بیرون شد نباشد آب را

جوهر ذاتی است مستغنی ز نور عاریت

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از صائب
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه