گنجور

 
صائب تبریزی

کسی چون چشم ازان رخسار آتشناک برگیرد؟

که انگشت از اشارت کردنش چون شمع درگیرد

توان کردن به وحشت سرکشان را زیردست خود

که کوه قاف را عنقا ز عزلت زیر پر گیرد

عقل کوته بین جدل با عشق سرکش می کند

بوریا چین جبین در کار آتش می کند

از گریبان تجرد سر برون آورده ام

بوی پیراهن دماغم را مشوش می کند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

غلیواج از چه مبشوم است ؟ از آنکه گوشت بر باید

همه ایرا مبارک شد که قوتش استخوان باشد

سوزنی سمرقندی

فلک بر تارک کیوان کند مسند مر آن را کاو

سنات را کند بالین و از خاک درت مسند

میبدی

بسا پیر مناجاتی که از مرکب فرو ماند

بسا یار خراباتی که زین بر شیر نر بندد

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از میبدی
خاقانی

زهی صدری که خصمت را گیا نفرین همی خواند

نگر تا آنکه جان دارد چه نفرین بر زبان راند

مبارک حضرتا، ایام در ظل تو آساید

مقدس خاطرا، اسلام را رای تو پیراید

روان صاحب الاعراف موقوف است تا محشر

[...]

مولانا

مرا دلبر چنان باید که جان فتراک او گیرد

مرا مطرب چنان باید که زهره پیش او میرد

یکی پیمانه‌ای دارم که بر دریا همی‌خندد

دل دیوانه‌ای دارم که بند و پند نپذیرد

خداوندا تو می‌دانی که جانم از تو نشکیبد

[...]

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه