فروغی است یکرنگی از گوهر ما
دل ساده فردی است از دفتر ما
به دعوی نداریم چون صبح حاجت
که خورشید مهری است از محضر ما
به محشر هم از جای خود برنخیزد
سپندی که افتاد در مجمر ما
عجب دارم از فکرهای پریشان
که شیرازه گیرد به خود دفتر ما
چو آیینه قانع به دیدار خشک است
ازین تازه رویان دو چشم تر ما
شکستند جوهر طرازان فطرت
چو فولاد در بیضه بال و پر ما
کجا پخته گردد، که از جوش دریا
نیامد ز خامی برون عنبر ما
درین بحر پر شور، مانند گوهر
گرانمایگی بس بود لنگر ما
چه سرها که داده است بر باد صائب
هوایی که شد چون حباب افسر ما
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.