گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

ز موج خویش بود تازیانه ریگ روان را

چه حاجت است محرک، ز دست رفته عنان را؟

دلم ز بیم خزان می تپد، خوشا گل رعنا

که در بهار پس سر نمود فصل خزان را

علاج غفلت سرشار کن به اشک ندامت

که قطره ای برد از جای خویش خواب گران را

ز طعن کجروی آسوده است کشتی عزمش

چو موج هر که به دریا سپرده است عنان را

ستمگران به ریاضت نمی شوند ملایم

که دل ز چله نشینی نگشت نرم کمان را

کدام ساقی شمشاد قد به باغ درآمد؟

که طوفان فاخته آغوش گشت سرو روان را

دمید حیرت حسن تو بر زمانه فسونی

که همچو شیر و شکر کرد ماهتاب و کتان را

ز زلف او که رسیده است تا کمر ز درازی

به پیچ و تاب توان فرق کرد موی میان را

اشاره گرچه زبان است بهر بسته زبانان

نمی توان به ده انگشت کرد کار زبان را

یکی ده است هر آن نعمت بجا که تو داری

نظر به گنگ کن، از شکر حق مبند دهان را

کسی که پا به مقام رضا نهاد چو صائب

به خوشدلی گذرانید عالم گذران را

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
غزل شمارهٔ ۸۳۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
حکیم نزاری

زمانه باز جوان کرد پیرزالِ جهان را

بیار می که حیات از می است پیرو جوان را

مگر تتبّعِ من می کند سحاب به نیسان

که وقفِ طرفِ چمن کرد چشم ژاله فشان را

ببین بساطِ بساتین ز گونه گونه ریاحین

[...]

صائب تبریزی

قرار نیست دمی چون شرار، خرده جان را

چه حاجت است به طبل رحیل ریگ روان را؟

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه