گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

ای از خراباتت زمین دُرد ته پیمانه‌ای

در پای شمعت آسمان پرسوخته پروانه‌ای

از آرزوی صحبتت، از اشتیاق دیدنت

هر بلبلی شیونگری، هر شاخ گل حنانه‌ای

جوش اناالحق می‌زند، گلبانگ وحدت می‌کشد

از نغمه توحید تو ناقوس هر بتخانه‌ای

هر ذره دارد در بغل خورشیدی از رخسار تو

هر قطره دارد در گره از چشم تو میخانه‌ای

تا چند در خوف و رجا عمر گرامی بگذرد؟

یا لنگر عقل گران، یا لغزش مستانه‌ای

از دیدهٔ بیدار من چشم کواکب گرده‌ای

از چشم خواب‌آلود تو خواب بهار افسانه‌ای

از سینه صد چاک خود صائب شکایت چون کند؟

بر قدر روزن می‌فتد خورشید در هر خانه‌ای

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
مولانا

ای رونق هر گلشنی وی روزن هر خانه‌ای

هر ذره از خورشید تو تابنده چون دردانه‌ای

ای غوث هر بیچاره‌ای واگشت هر آواره‌ای

اصلاح هر مکاره‌ای مقصود هر افسانه‌ای

ای حسرت سرو سهی ای رونق شاهنشهی

[...]

امیرخسرو دهلوی

خردی هنوز و کودکی، ای نازنین، برنا نه‌ای

جورت نمی‌گیرم گنه، کز نیک و بد دانا نه‌ای

هر سو که زیبا بگذرد، در دل همی بار آورد

زیباییت جان می‌برد، یا آفتی، زیبا نه‌ای

رخسار جان‌پرور ترا، شکلی ز جان خوش‌تر ترا

[...]

جهان ملک خاتون

ای در غم عشق تو من در هر دهن افسانه‌ای

گشتم غریق بحر غم در جستن دردانه‌ای

هرچند ببریدی ز من از تو طمع نبریده‌ام

جانی و ببریدن ز جان نتوان بهر افسانه‌ای

از درد دوری روز و شب افتاده‌ام در تاب و تب

[...]

امیر شاهی

ای شمع رخسار ترا، تابی به هر کاشانه‌ای

وی زآفتاب روی تو، گنجی به هر ویرانه‌ای

گر عاشقی در کوی تو باید، من تنها بسم

نشنودی آخر جان من، کز خانه‌ای دیوانه‌ای

خواهم متاع جان به کف، گرد سرت گردم شبی

[...]

شاهدی

ای از صفات حسن تو بر هر گذر افسانه‌ای

وز پرتو نور رخت شمعی به هر کاشانه‌ای

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه