غزل شمارهٔ ۶۹۳۴
در پیری ارتکاب می ناب می کنی
این صبح را تصور مهتاب می کنی
مویت سفید گشت و همان از شراب تلخ
در شیر زندگانی خود آب می کنی
دل را برای جسم ز می می کنی خراب
تعمیر دیر از گل محراب می کنی
از توبه حرف می زنی و باده می خوری
بیدار می شوی و دگر خواب می کنی
در قلزمی که کشتی نوح است در خطر
بالین ز گرد بالش گرداب می کنی
سررشته حیات به آخر رسید و تو
پس پس سفر چو طفل رسن تاب می کنی
درمان شیب باده روشن نمی کند
زخم کتان رفو چه به مهتاب می کنی؟
چون عقل و هوش و دین و دلت را شراب برد
آهنگ این سفر به چه اسباب می کنی؟
موی سفید، مشرق صبح قیامت است
وقت است توبه گر ز می ناب می کنی
از روی گرم دل به تو پرتو نمی رسد
تا پشت خویش گرم به سنجاب می کنی
همت زراستان، گه افتادگی بجوی
بالین ز راه ساز، اگر خواب می کنی
اول دل و زبان خود از توبه پاک کن
صائب اگر نصیحت احباب می کنی
با دو بار کلیک بر روی هر واژه میتوانید معنای آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شمارهگذاری ابیات | وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف) | منبع اولیه: ویکیدرج | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
برای معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.