گنجور

 
صائب تبریزی

چون شبنم روشن گهر با خار و گل یکرنگ شو

بگذار رعنایی ز سر بیزار از نیرنگ شو

یکرنگی ظاهر بود دارالامان عافیت

در حلقه دیوانگان زنهار بی فرهنگ شو

دل زود می گردد سیه زین طارم زنگارگون

بگذر ازین ماتم سرا آیینه بی زنگ شو

زنهار در دار فنا انگور خود ضایع مکن

گر باده نتوانی شدن منصوروار آونگ شو

جز دل نمی باشد مکان آن لامکان پرواز را

خواهی به بر تنگش کشی دلتنگ شو دلتنگ شو

خالی نمی ماند ز زر دستی که احسان می کند

تقصیر در ریزش مکن خورشید زرین چنگ شو

راه از زمین گیری بود در دامن منزل سرش

بشکن به دامن پای خود چون راه پیشاهنگ شو

خصم درونی از برون بارست بر دل بیشتر

با دشمنان کن آشتی با خویشتن در جنگ شو

چون آسمان از گوشمال آهنگ می سازد ترا

بی گوشمال آسمان آهنگ شو آهنگ شو

هر چند خون باشد ترا روزی ازین وحشت سرا

چون لعل از چشم بدان پنهان درون سنگ شو

از می پرستی گل بود پیوسته صائب سرخ رو

پیمانه را از کف مده گلرنگ شو گلرنگ شو