شد رعشه پیری پر و بال طلب تو
یک جو نشد افسرده ز کافور تب تو
انگور شود غوره چو بسیار بماند
شد غوره درین باغ ز مهلت عنب تو
پیری که زدی آب بر آتش دگران را
شد هیزم خشکی پی نار غضب تو
عمرت شد و یک ساغر تبخال ندامت
بر سر نکشید از کف افسوس لب تو
در فکر سفر باش که هر موی سفیدی
از غیب رسولی است برای طلب تو
این یک دو نفس را ز سر درد برآور
در غفلت اگر صرف شد اوقات شب تو
غافل مشو ایام خزان از نفس سرد
در خنده سرآمد چو بهار طرب تو
شوخی مکن ای پیر که هر موی سفیدی
شمشیر زبانی است برای ادب تو
در هر چه شود صرف به جز آه حرام است
چون صبح ز عمر این نفس منتخب تو
گاهی به لگد، گاه به پهلو دهی آزار
در مرگ و حیات است زمین در تعب تو
پیری که ز اسباب وقارست بشر را
مپسند که بی وقر شود از سبب تو
هر لوح مزاری ز فرامشکده خاک
دستی است برون آمده بهر طلب تو
صائب به ادب باش که گردون ز حوادث
صد دست برآورده برای ادب تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هرگز بکسی باز نشد چشم و لب تو
آه ای پسر از این همه شرم و ادب تو
ما خود ز ندامت سرانگشت گزیدیم
تا روزی دندان که باشد رطب تو
نزدیک رسم، رانی و از دور زنی تیر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.