می چکد آب حیات از سبزه زار خط تو
می شود جان تازه از سیر بهار خط تو
قطعه یاقوت افتاده است مردم را ز چشم
همچو تقویم کهن در روزگار خط تو
آنچه گرد ماه تابان می نماید هاله نیست
مه حصاری گشته از شرم غبار خط تو
چشم حسرت می شود هر حلقه زان زلف سیاه
گر به این عنوان شد دلها شکار خط تو
سنبل فردوس ریزد خار در پیراهنش
دیده هر کس که شد آیینه دار خط تو
در لباس کفر آوردن به ایمان خلق را
ختم شد بر مصحف خط غبار خط تو
خواندن فرمان شاهان را نثاری لازم است
چون نسازم خرده جان را نثار خط تو؟
عاقبت با دیده ام کار جواهر سرمه کرد
گرچه چشمم شد سفید از انتظار خط تو
یاد کن ما را به پیغامی که ده روز دگر
می شود خاک فراموشان غبار خط تو
چون خط استاد کز ماندن شود حسنش زیاد
بیش شد از کهنه گشتن اعتبار خط تو
حلقه ها در گوش خورشید درخشان می کشد
گر بلندی این چنین گیرد غبار خط تو
می کنم بر نامرادی با کمال شوق صبر
تا شود خاک مراد من غبار خط تو
قسمت آن زلف صائب با رسایی ها نشد
امتدادی را که دارد گیرودار خط تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.