گنجور

 
صائب تبریزی

با لب او کار دندان می کند سین سخن

زین سبب کم حرف افتاده است آن شیرین دهن

سوختم، پاس دل بی تاب دارم تا به کی؟

بیش ازین نتوان نهفت اخگر به زیر پیرهن

چشم مجمر موم را خوناب حسرت می کند

چون تواند گشت خاموشی مرا مهر دهن؟

چیدن دامن ز صحبت ها کمند شهرت است

شمع فانوسم که باشد خلوتم در انجمن

تشنه ای از آب او هرگز لب خود تر نکرد

سرنگون هر چند افتاده است آن چاه ذقن

سیم و زر بر آتش حرص آب نتواند زدن

از گرستن نیست مانع شمع را زرین لگن

در حریم بیضه چون عیسی شود گویا ز مهد

نیست حاجت طوطی ما را به تلقین سخن

بسترش خار است صائب تا بود در کان گهر

نیست جز سنگ ملامت رزق پاکان از وطن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن

سایهٔ یزدان شه کشور ده کشورسِتان

ناصرخسرو

ای دننده همچو دن کرده رخان از خون دن

خون دن خونت بخواهد ریخت گرد دن مدن

همچو نخچیران دنیدی، سوی دانش دن کنون

نیک دان باید همیت اکنون شدن ای نیک دن

راه زد بر تو جهان و برد فر و زیب تو

[...]

ازرقی هروی

سوسن و سنبل نمود از زلف و عارض یار من

سنبلی بس با بلا و سوسنی بس با فتن

سوسن از سیم پلید و سنبل از مشک سیاه

در پلیدی صد ملاحت ، در سیاهی صدشکن

نوروزیب از روی و قد او همی خواهند دام

[...]

منوچهری

ای نهاده بر میان فرق جان خویشتن

جسم ما زنده به جان و جان تو زنده به تن

هر زمان روح تو لختی از بدن کمتر کند

گویی اندر روح تو مضمر همی‌گردد بدن

گر نیی کوکب، چرا پیدا نگردی جز به شب

[...]

قطران تبریزی

ای سهی سرو روان از تو بهشت آئین چمن

روی تو ماهست و گرد ماه از انجم انجمن

مشک داری بر شقایق ورد داری بر عقیق

سرو داری بر گل و شمشاد داری بر سمن

از نسیم زلف تو همچون شمن گردد صنم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه