چشم امید به مژگان تر خود داریم
روی خود تازه به آب گهر خود داریم
صحبت ما به نگهبانی دم می گذرد
تیغ بر کف همه جا پشت سر خود داریم
منت پرتو خورشید و پر کاه یکی است
ما که شمعی چو فروغ گهر خود داریم
به گل ابر بهاران نبود دهقان را
این امیدی که به دامان تر خود داریم
نیست بر ناخن ما نقش در آزاری مور
هر چه داریم به لخت جگر خود داریم
قاصد و نامه نباشد سفر عنقا را
گوش بیهوده به راه خبر خود داریم
چیست فردوس که در دیده ما جلوه کند
ما گمانها به غرور نظر خود داریم
گوشه دامن خالی است، که چشمش مرساد!
آنچه از توشه ره بر کمر خود داریم
ما و اندیشه دستار، خدا نپسندد!
به سر دوست اگر فکر سر خود داریم
از عنانداری برق آبله زد دست سحاب
چون عنان دل عاشق سفر خود داریم
خشک گردید و نشد طفلی ازو شیرین کام
خجلت از نخل دل بی ثمر خود داریم
زانهمه قصر که کردیم بنا، قسمت ما
خشت خامی است که در زیر سر خود داریم
خضر این بادیه دنبال خبر می گردد
چه خبر ما ز دل بیخبر خود داریم
پایه حسن توسهل است گر از ماه گذشت
بیش از ین فیض گمان با نظر خود داریم
شعله از عاقبت سیر شرر بیخبرست
چه خبر ما ز دل نو سفر خود داریم
از غباری که ربودیم ز جولانگاهش
منت روی زمین بر نظر خود داریم
صائب آن روز سیه باد که روشن سازیم
برق آهی که نهان در جگر خود داریم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
چشم امید به مژگانتر خود داریم
روی خود تازه به آب گهر خود داریم
به گل ابر بهاران نبود دهقان را
این امیدی که به دامانتر خود داریم
چیست فردوس که در دیدهٔ ما جلوه کند؟
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.