گنجور

 
صائب تبریزی

نقش و نگار مار بود سرنوشت خلق

با زهر کرده اند همانا سرشت خلق

هر خوشه صد زبان ملامت کشیده است

زنهار چشم رزق نداری ز کشت خلق

از بهر نان در آتش حرصند روز و شب

بود از گل تنور همانا سرشت خلق

مردم ز بیم آتش دوزخ درآتشند

مارا خدا پناه دهد از بهشت خلق

سوزن به دل ز رشته مریم شکسته ام

برزخم من چه بخیه زند دست رشت خلق؟

چون غنچه بالشم سر زانوی وحدت است

در زیر سنگ نیست سر من زخشت خلق

با صد چراغ می طلبم عیب خویش را

کو فرصتی که فرق کنم خوب وزشت خلق؟

در تنگنای بیضه عنقا گریخته است

صائب ز بس رمیده از اطوار زشت خلق