هر که خموش از شکایت است زبانش
حلقه ذکر خفی است مهر دهانش
وقت کسی خوش درین ریاض که باشد
چون گل رعنا یکی بهار و خزانش
دست ز خوان سپهر سفله نگه دار
کز لب گورست خشکتر لب نانش
زود سر سبز خود کند علف تیغ
هرکه نگردد حریف تیغ زبانش
روی تو آیینه ای بود که چو خورشید
هم ز فروغ خودست آینه دانش
بس که لطف اوفتاده آن تن سیمین
خار به پیراهن است از رگ جانش
نقش پذیری شود زلوح دلش محو
دیده آیینه ای که شد نگرانش
نرم نگردد به آفتاب قیامت
بس که فتاده است سخت پشت کمانش
آه چه سازم که نیست جز الف آه
قسمت من از وصال موی میانش
چون صدف ازآب گوهرست لبالب
دیده من از رخ ستاره فشانش
پیش کریمان غیور لب نگشاید
صائب اگر پر گهر کنند دهانش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بس که زند موج نور سرو روانش
هاله ماه است طوق فاختگانش
قطره اشکی به روی نامه سیاهی است
چشمه حیوان ز انفعال دهانش
خشک چو سوزن شده است از عرق شرم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.