چمن برید به مقراض رشک، سنبل خویش
سرآمدی ز نکویان به زلف و کاکل خویش
اگر چه هست لبت بی نیاز از پرسش
بپرس حال مرا گاهی از تغافل خویش
فتادگی است که پشتش نمی رسد به زمین
به خصم خویش سوارم من ازتحمل خویش
کمینه حکم شهنشاه عشق این حکم است
که گل پیاده رود در رکاب بلبل خویش
چه نعمتی است درین راه پرخطر صائب
که بسته ایم گران، توشه توکل خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به ترک مست تو دستی رها کنم دل خویش
نهم به گردن صیاد خون بسمل خویش
چنان به شوق طپیدم به زیر خنجر عشق
که دیده باز نکردم به روی قاتل خویش
اثر نداشت یکی از هزار ناله ی من
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.