لطیفه ای عجب است این که لعل سیرابش
مدام می چکد وکم نمی شود آبش
کسی که راه به بحر محیط وحدت برد
غریب نیست درآغوش دشت سیلابش
چو مرده ای است که خوابانده اند در کافور
کسی که در شب مهتاب می برد خوابش
چو تیر سخت کمان میجهد برون عارف
ز مسجدی که بود رو به خلق محرابش
قدی که خم شود از بار درد و غم صائب
نهنگ می کشد از بحر عشق قلابش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شب سیاه به تاریکی ار نشینم به
که از چراغ لئیمان به من رسد تابش
جگر بر آتش حرمان کباب اولیتر
که از سقایهٔ دونان کنند سیر آبش
شب سیاه به تاریکی ار نشینم به
که از چراغ لئیمان به من رسد تابش
جگر بر آتش حرمان کباب او لیتر
که از سقایۀ دو نان کنند سیرابش
شب دراز بتاریکی ار نشینم به
که از چراغ لئیمان بمن رسد تابش
جگر ز آتش حرمان کباب اولی تر
که از سقایه دونان کنند سیرابش
شکست رنگ مرا رنگ همچو مهتابش
ربود خواب مرانرگس گرانخوابش
میان برهمن وبت حصار سنگ کشد
نظر فریبی ابروی همچو محرابش
عقیق خون مسیحا به زیرلب دارد
[...]
ابومسیلمه گر دعوی نبوت کرد
جز این چه سود که خوانند خلق کذابش
گرفتم آنکه به شب کرمکی همی تابد
چه حدٌ آنکه برابر کنی به مهتابش
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.