کی ز خواریهای غربت می کند پرواگهر؟
دایه از گردیتیمی داشت در دریا گهر
خاکساری قسمت صاحبدلان امروز نیست
در صدف گرد یتیمی داشت برسیماگهر
جوهر ذاتی به نور عاریت محتاج نیست
درشب تار از فروغ خود شود پیدا گهر
ماه کنعان رابرابر می کند باسیم قلب
درترازو آن که می سنجد سخن راباگهر
از تجردپایه روشندلان گرددبلند
جای بر سر می دهندش چون شود یکتاگهر
روزی روشندلان از عالم بالابود
آب از دریا نمی گیرد ز استغنا گهر
زیر پای خود نبیند همت سرشار من
گر مرا ریزند چون دریا به زیر پاگهر
بی سخن کش هم سخن می آید از دل بر زبان
گر به پای خویش بیرون آید از دریاگهر
نیست ممکن از روانی اشگ رامانع شدن
دارد از بی دست وپایی در گره صد پا گهر
ماه کنعان از غریبی شدعزیز روزگار
پای می پیچد به دامان صدف بیجاگهر
می کند از ساده لوحیها همان یادوطن
گرچه درخاک غریبی می شود بیناگهر
خاکساری کم نسازد صائب آب روی مرد
از بهای خود نمی افتد به زیر پا گهر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.