چو خوش است اتحادی که حجاب تن نماند
که من آن زمان شوم من که اثر ز من نماند
شده محو جان روشن تن ساده لوح غافل
که ز شمع غیرداغی به دل لگن نماند
ز کلام پوچ عالم جرسی است پر ز غوغا
به چه خلوت آورم رو که به انجمن نماند
ز نشان ونام بگذر به امید بازگشتن
که عقیق نامجو را هوس یمن نماند
چو قلم ازان ز خجلت سرخودبه زیر دارم
که ز من به جای چیزی به جز از سخن نماند
همه شب در انتظارم که چو شمع صبحگاهی
نفسی بر آرم از دل که نفس به من نماند
نگذاشت جان روشن اثری ز جسم صائب
که زشمع هیچ بر جا ز گداختن نماند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو تو در بر من آئی اثری ز من نماند
چو جدا شوی ز جانم رمقی بتن نماند
سخن از دلم برآید بزبان که با تو گویم
چو نظر کنم بسویت بزبان سخن نماند
بوطن چو بیتو باشم بودم هوای غربت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.