کسوفی هست دایم آفتاب زندگانی را
سیاهی لازم افتاده است آب زندگانی را
مده چون غافلان سر رشته تار نفس از کف
که بی شیرازه می سازی کتاب زندگانی را
حیات جاودان بی دوستان مرگی است پا بر جا
به تنهایی مخور چون خضر آب زندگانی را
بساط آفرینش را دل آگاه چون باشد؟
که خواب مرگ، بیداری است خواب زندگانی را
عنان سیل را هرگز شکست پل نمی گیرد
نگردد قد خم مانع شتاب زندگانی را
اگر نسیه است فردای جزا پیش گرانخوابان
قیامت نقد باشد، خود حساب زندگانی را
نباشد برق عالمسوز را رنگی ز خاکستر
ز دوزخ نیست پروایی کباب زندگانی را
خمار باده شب می کند گل در سحرگاهان
قیامت می کند تعبیر خواب زندگانی را
سیه گردد به اندک فرصتی روز کهنسالان
لب بامی است پیری آفتاب زندگانی را
کنم خاک عدم را توتیا، تا کرده ام صائب
تماشا عالم پر انقلاب زندگانی را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
حلاوت در مذاقم نیست آب زندگانی را
نفس باشد رگ تلخی، شراب زندگانی را
پر پرواز باشد رنگ و بوی مستعار او
وفا نبود گل پا در رکاب زندگانی را
کس از سیل سبکسر، پایداری چون طمع دارد؟
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.