گنجور

 
صائب تبریزی

ز می‌پرستی خود لاله برنمی‌گردد

شب سیاه درونان سحر نمی‌گردد

دمید خط و دل سخت یار نرم نشد

ز دود، دیده، آیینه تر نمی‌گردد

دلیل راحت ملک عدم همین کافی است

که هرکه رفت به آن راه برنمی‌گردد

مدار چشم اقامت ز دولت دنیا

که آفتاب ملول از سفر نمی‌گردد

درین محیط که از صدق می‌گشاید لب؟

که چون دهان صدف پرگهر نمی‌گردد

ز شست صاف تو صیدی که می‌گشاید لب؟

کباب تا نشود باخبر نمی‌گردد

مکن ز چتر مرصع به بی‌کلاهان فخر

که پیش تیر حوادث سپر نمی‌گردد

درین ریاض به جز آب تیشه، نخل امید

ز هیچ آب دگر بارور نمی‌گردد

ز آفتاب دل ذره سرد شد صائب

دل من است که از یار برنمی‌گردد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode