از نظر بازی من چشم سخنگو گردد
پرده خواب ز شوخی رم آهو گردد
چون حنا کز سفر هند شود غالیه رنگ
خون دل مشک در آن حلقه گیسو گردد
می شود تیره ز یاد گنه آیینه دل
کز نمی سبزه زنگار به نیرو گردد
کیست هم پله شود با تو که از شرم، گهر
می شود آب که در چشم ترازو گردد
طی شود در نفسی زندگیش همچو حباب
سر هرکس که درین بحر هوا جو گردد
دخل بیجاست گران بر دل ارباب سخن
که دماغ قلم آشفته به یک مو گردد
کاهلی غوطه به زنگار دهد جانها را
بیشتر آب روان سبز درین جو گردد
صیقلی ساز دل تیره خود را صائب
که دورو چون شود این آینه یکرو گردد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
منحرف از نگه آن قبله ابرو گردد
این ترازوی سبکروح به یک مو گردد
بی سخن می برد از هوش نظربازان را
آه ازان روز که آن چشم سخنگو گردد
سرو را فاخته از طوق به زنجیر کشد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.