زدل کاری که آید از لب خندان نمی آید
گشاد تیر از سوفار چون پیکان نمی آید
ندارد اختیاری چشم من در محو گردیدن
نظر پوشیدن از آیینه حیران نمی آید
بر آن رخسار نازک از نگاه تند می لرزم
که طفل شوخ دست خالی از بستان نمی آید
نفس در پرده داری صبح می سوزد، نمی داند
که مستوری زخورشید سبک جولان نمی آید
کناری گیر ای مژگان زچشم خونفشان من
که با دریا زدن سرپنجه از مرجان نمی آید
دل غمگین زنقل و جام هیهات است بگشاید
گشاد این گره از ناخن و دندان نمی آید
به یک کس دل نبندد دولت هر جایی دنیا
سکندر کامیاب از چشمه حیوان نمی آید
ندارد، هر که دارد پیچ و تابی، وحشت از خلوت
به پای خود برون زنجیر از زندان نمی آید
مجو آرامش از جان مقدس در تن خاکی
که خودداری زدست گوهر غلطان نمی آید
اگر روشندلی بر تیره بختی صبر کن صائب
که بیرون از سیاهی چشمه حیوان نمی آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.