گنجور

 
صائب تبریزی

غبار تیره بختی از دهان شکوه می خیزد

به قدر شق سیاهی از زبان خامه می ریزد

بر آن عاشق سرشک شمع آب زندگی گردد

که چون پروانه بیباک از آتش نپرهیزد

همان سرگشته چون موج سرایم در بیابانها

به جای سبزه خضر از رهگذر من اگر خیزد

امید دستگیری دارم از رهبر در آن وادی

که خار از سرکشی در دامن رهرو نیاویزد

غرور زهد آن روز از سر زاهد رود بیرون

که از اشک ندامت آب بر دست سبو ریزد

زشرم آن تبسمهای شرم آلود جا دارد

که شکر خند گل در آستین غنچه بگریزد

ز آه آتشین در پرده دل می زنم آتش

چو بینم شمع در بال و پر پروانه آمیزد

نظر بر صبح دارد گریه شبخیز من صائب

که انجم تخم خود را در زمین پاک می ریزد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فرخی سیستانی

به وقتی کز دو لشکرگاه بانگ کوس برخیزد

خروش کوس گردان را زخواب خوش برانگیزد

علامت کش به گوش نیزه منجوق اندر آویزد

برآید نیلگون ابری که گل بر زعفران بیزد

یلان را سرخی اندر روی با زردی در آمیزد

[...]

نصرالله منشی

بهاری کز دو رخسارش همی شمس و قمر خیزد

نگاری کز دو یاقوتش همه شهد و شکر ریزد

مولانا

مرا عاشق چنان باید که هر باری که برخیزد

قیامت‌های پرآتش ز هر سویی برانگیزد

دلی خواهیم چون دوزخ که دوزخ را فروسوزد

دو صد دریا بشوراند ز موج بحر نگریزد

ملک‌ها را چه مندیلی به دست خویش درپیچد

[...]

سعدی

جوان سخت می باید که از شهوت بپرهیزد

که پیر سست رغبت را خود آلت بر نمی‌خیزد

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
خیالی بخارایی

چو عطّار صبا در چین زلفت مشک می‌بیزد

چرا پیوسته از سودا به مویی درمی‌آویزد

دل من این چنین کز عشق سودایش پریشان است

عجب کز فتنهٔ آن زلف بی پرهیز پرهیزد

مرا از ماجرای اشک خویش این نکته شد روش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه