محبت سنگ خارا را ز اهل درد می سازد
تجلی کوه را مجنون صحرا گرد می سازد
بهشت آرد برون روز جزا سر از گریبانش
کسی کز برگ عیش اینجا به داغ و درد می سازد
منه بر اختر اقبال دل از ساده لوحیها
کجا یک جا قرار این مهره خوش گرد می سازد؟
مرا پیری اگر چون مرده در کافور خواباند
زکار عشق کی دست و دل من سرد می سازد؟
غزال شوخ چشم من خیال وحشیی دارد
که با هر کس گرفت الفت، زعالم فرد می سازد
زسوز عشق او شد کهربایی استخوان من
که روی صبح را خورشید تابان زرد می سازد
زعیاری یکی شد خال با خط دلاویزش
بلای جان بود دزدی که با شبگرد می سازد
مزن لاف شکیب و صبر با هجران او صائب
که این درد گرانجان مرد را نامرد می سازد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.