گنجور

 
صائب تبریزی

می گلرنگ خونی رازست

لب ساغر خموش غمازست

دهن شیشه مغرب عقل است

لب پیمانه مشرق رازست

یک الف وار نیست گوشه امن

صفحه خاک، سینه بازست

عقل با عشق مشتبه نشود

ذره از آفتاب ممتازست

بلبل بوستان شوق ترا

شکن دام، بال پروازست

طور آخر گل از تجلی چید

کار افتادگان خداسازست

دل صائب ز شوق آب شده است

تشنه خاک پاک شیرازست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

باربد زخم و سرکش آوازست

شادی افزای و رنج پردازست

سعدی

گر سفیهی زبان دراز کند

که فلانی به فسق ممتازست

فسق ما بی‌بیان یقین نشود

و او به اقرار خویش غمازست

اوحدی

اوحدی، این سخن نه بر سازست

او پدیدار و دیده‌ها بازست

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از اوحدی
ابن یمین

چون سفیهی زبان دراز کند

که فلانکس بفسق ممتازست

فسق او زین بیان یقین نشود

واین باقرار خویش غمازست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه