غزل شمارهٔ ۱۶۵۰
بتان که صید به نیرنگ می نمایندت
کباب آتش بیرنگ می نمایندت
اگر برون کنی از دل هوای آزادی
بهشت در قفس تنگ می نمایندت
ببر ز مردم غافل که این گرانجانان
گران رکاب تر از سنگ می نمایندت
به ناخنی که رسد، پرده را بگردانند
معاشران که هماهنگ می نمایندت
گر از لباس برآیی نمی شناسندت
همین گروه که یکرنگ می نمایندت
ز زنگ، آینه دل اگر بپردازی
هزار آینه در زرنگ می نمایندت
علامت نفس سوخته است، منزل نیست
سیاهیی که به فرسنگ می نمایندت
بکن به لاله رخان چشم خود سیه صائب
که زود چهره به خون رنگ می نمایندت
با دو بار کلیک بر روی هر واژه میتوانید معنای آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شمارهگذاری ابیات | وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف) | شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: ویکیدرج | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
برای معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.