پرده از راز من گوشه نشین ساز گرفت
برق در خرمنم از شعله آواز گرفت
بوی گل را نتوان در گره شبنم بست
به خموشی نتوان دامن این راز گرفت
شد صفای لب میگون تو بیش از خط سبز
باده حسن دگر از شیشه شیراز گرفت
مکن ای شمع نهان چهره ز پروانه من
که ز خاکسترم این آینه پرداز گرفت
زان خم زلف برآوردن دل دشوارست
نتوان طعمه ز سر پنجه شهباز گرفت
سرمه در حجت ناطق ننماید تأثیر
نتوان نکته بر آن چشم سخن ساز گرفت
هر که دانست سرانجام حیات است فنا
چون شرر دامن انجام در آغاز گرفت
به تماشای گل و لاله کجا پردازد؟
آن که آیینه ز مشاطه به صد ناز گرفت
گرچه هر گوشه ترا هست نظر باز دگر
نظر لطف ز صائب نتوان باز گرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق و رازآلود شاعر است. شاعر از رازهایی که در دل دارد سخن میگوید و میخواهد که این رازها پنهان بمانند. او به زیباییهای عشق و عشقورزی اشاره میکند و از تاثیر عمیق آن بر روحش صحبت میکند. همچنین، شاعر به ناپایداری و فناپذیری زندگی اشاره میکند و از تماشای زیباییهای جهان میگوید، اما میداند که دستیابی به این زیباییها همیشه دشوار است. در نهایت، شاعر به این نتیجه میرسد که محبت و عشق از مسائلی هستند که نمیتوان به سادگی به دست آورد.
هوش مصنوعی: راز من در گوشهای پنهان شد و نوری که در دلم است، مانند شعلهای در مزرعه، آوازش را بلند کرده است.
هوش مصنوعی: عطر گل را نمیتوان در شبنم جمع کرد و نمیتوان سکوت را عامل حفظ این راز دانست.
هوش مصنوعی: لبان میگون تو به زیبایی و شفافیت از خط سبز باده بیشتر است و زیباییای که از شیشه شیراز میگیرد، دیگر قابل مقایسه نیست.
هوش مصنوعی: ای شمع، چهرهات را از پروانهام پنهان مکن، زیرا که من از خاکستر خود، آینهای ساختهام.
هوش مصنوعی: از آن موهای فر که آویزان میشود، دلربایی کردن کار سختی است؛ مانند این است که نتوان از چنگال شاهین، طعمهای را گرفت.
هوش مصنوعی: اگر سرمه را در چشم کسی که به سخن حق گوش نمیدهد بکاری، تأثیری نخواهد داشت و هیچ نکتهای به او نخواهد رسید.
هوش مصنوعی: هر کسی که بداند سرانجام زندگی به فنا و زوال میانجامد، مانند شعلهای که در آغاز آتش میگیرد و به تدریج کمرنگ میشود.
هوش مصنوعی: کسی که به زیبایی خود افتخار میکند و به فکر خود است، چگونه میتواند وقتش را صرف تماشای گلها و زیباییهای دیگران کند؟
هوش مصنوعی: با وجود اینکه هر کجا که بروی، دیگران به تو نگاه میکنند، اما نمیتوان محبت و توجه خاصی که از صائب میشود را از دیگران گرفت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل به یک زمزمه، چون آینه، پرداز گرفت
شمع ما روشنی از شعله ی آواز گرفت
چه عجب گر نشناسند حریفان آهنگ
نغمه بر چهره ی خود پرده ی اعجاز گرفت
می کند همچو حنا گل به کف دست خزان
[...]
هر شکاری شود از چنگل شهباز گرفت
جز دو چشمت که دل از وی نتوان باز گرفت
ز شبیخون سر زلف به هم نازده چشم
سر راهم سپه غمزه غماز گرفت
مشکن ای دوست دلم را که دگر ناید باز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.