گنجور

 
صائب تبریزی

پرده از راز من گوشه نشین ساز گرفت

برق در خرمنم از شعله آواز گرفت

بوی گل را نتوان در گره شبنم بست

به خموشی نتوان دامن این راز گرفت

شد صفای لب میگون تو بیش از خط سبز

باده حسن دگر از شیشه شیراز گرفت

مکن ای شمع نهان چهره ز پروانه من

که ز خاکسترم این آینه پرداز گرفت

زان خم زلف برآوردن دل دشوارست

نتوان طعمه ز سر پنجه شهباز گرفت

سرمه در حجت ناطق ننماید تأثیر

نتوان نکته بر آن چشم سخن ساز گرفت

هر که دانست سرانجام حیات است فنا

چون شرر دامن انجام در آغاز گرفت

به تماشای گل و لاله کجا پردازد؟

آن که آیینه ز مشاطه به صد ناز گرفت

گرچه هر گوشه ترا هست نظر باز دگر

نظر لطف ز صائب نتوان باز گرفت

 
 
 
سلیم تهرانی

دل به یک زمزمه، چون آینه، پرداز گرفت

شمع ما روشنی از شعله ی آواز گرفت

چه عجب گر نشناسند حریفان آهنگ

نغمه بر چهره ی خود پرده ی اعجاز گرفت

می کند همچو حنا گل به کف دست خزان

[...]

نیر تبریزی

هر شکاری شود از چنگل شهباز گرفت

جز دو چشمت که دل از وی نتوان باز گرفت

ز شبیخون سر زلف به هم نازده چشم

سر راهم سپه غمزه غماز گرفت

مشکن ای دوست دلم را که دگر ناید باز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه