مستی حسن، هم از ساغر سرشار خودست
باده لعلیش از لعل گهربار خودست
می توان یافتن از حلقه شدنهای خطش
که به صد چشم دلش واله رخسار خودست
بر گرفتاری ما کی جگرش می سوزد؟
آن که بیش از همه عشاق گرفتار خودست
به کباب دل عاشق نکند تلخ دهن
هر که را نقل می از لعل شکربار خودست
کی به نقد دل و جان دگران پردازد؟
چون مه مصر، عزیزی که گرفتار خودست
دل چون آینه از سنگ توقع دارد
بس که آن آینه رو تشنه دیوار خودست
می کند جلوه مستانه نکویان را مست
بیشتر مستی طاوس ز رفتار خودست
یکقلم فاختگان را خط آزادی داد
سرو موزون تو از بس که هوادار خودست
به پریشانی عشاق کجا پردازد؟
آن که از سلسله زلف، گرفتار خودست
نظر از جلوه خورشید کجا آب دهد؟
شبنم هر که نظرباز به گلزار خودست
عکس خود سیر ندیده است در آینه و آب
بس که اندیشه اش از غمزه خونخوار خودست!
چه گل از روی تو نظاره تواند چیدن؟
که به مستی عرق شرم تو هشیار خودست
چند پوشیده کنی عشق خود از اهل نظر؟
نیست بیمار کسی چشم تو بیمار خودست
چه دهم دل به نگاری که بود واله خویش؟
چه پرستم صنمی را که پرستار خودست؟
نیست ممکن که شود رام به مجنون صائب
رم ز خود کرده غزالی که طلبکار خودست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.