قامتت خم گشت و پشتت بار طاعت برنداشت
چهره بی شرمیت رنگ خجالت برنداشت
شد بناگوشت سفید و بخت خواب آلود تو
در چنین صبحی سر از بالین غفلت برنداشت
پایت از رفتار ماند و پایی ننهادی به راه
ریخت دندان و لبت زخم ندامت برنداشت
با وجود رعشه پیری، کف لرزان تو
از گریبان تعلق دست رغبت برنداشت
هر که در فصل بهاران دانه اشکی نریخت
وقت خرمن خوشه ای جز آه حسرت برنداشت
در چنین هنگامه ای صائب دل بی شرم تو
پشت بیدردی ز دیوار فراغت برنداشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.