تا که را قسمت شهید سنگ طفلان کرده است؟
بید مجنون گیسوی ماتم پریشان کرده است
گردن ما در کمند جوهر آیینه نیست
ساده لوحی طوطی ما را سخندان کرده است
می تواند کوکب ما را خرید از سوختن
آن که بر خال تو آتش را گلستان کرده است
حسن دارد شیوه های دلفریب از عشق یاد
چشم مجنون، چشم آهو را سخندان کرده است
می کشد هر دم برون زور جنون از خانه ا
عشق در پیری مرا همسنگ طفلان کرده است
خامه صائب ز بس شیرین زبانی پیشه کرد
سرمه زار اصفهان را شکرستان کرده است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بادهی صافم خلاص از آب حیوان کردهاست
فتوی پیر مغان کار من آسان کردهاست
بارها دل باز آوردم ز دام میفروش
تا نگه کردم دگر خود را پریشان کردهاست
ایکه میگویی «چرا جانی به جامی میدهی؟»
[...]
سایهٔ سرو بلندت از سر من کم مباد
کو خلاصم از غم شبهای هجران کرده است
مهر گو هرگز متاب از روزن ویرانهام
دردی میخانهام خورشید رخشان کرده است
عشق آتش در مذاقم آب حیوان کرده است
می پرستی فارغم از کفر و ایمان کرده است
جان فدای آن کمان ابرو که از تیر جفا
هر سر مو بر تنم صد نوک پیکان کرده است
جز سر زلفش پریشانی مبیناد آنکه او
[...]
دجله اشک از بهار شوق طغیان کرده است
رازهای سینه را خاشاک طوفان کرده است
دل گمان دارد که پوشیده است راز عشق را
شمع را فانوس پندارد که پنهان کرده است
زاهد از حسن جهان آرای جانان می کند
[...]
خلق، دشوار جهان را بر من آسان کرده است
تازه رویی بر من آتش را گلستان کرده است
جمع اگر از بستن لب شد دل من، دور نیست
خامشی بسیار ازین سی پاره قرآن کرده است
لنگر تسلیم پیدا کن که بحر حق شناس
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.