بخش ۳۰ - خاقانی شیروانی
وهُوَ افضل الدین ابراهیم بن علی النجار الحقایقی. کنیتش ابی بدیل است و بی بدل و عدیل است. حکیمی است فاضل و فاضلی است کامل. شاعری است عاقل و سالکی است واصل. خود گوید:
بدل من آمدم اندر جهان سنایی را
بدین دلیل پدر نام من نهاده بدیل
بدین مضمون در قطعات دیگر هم فرموده است. در بدایت، حقایقی تخلص میکرد. چون به توسط ابوالعلای گنجوی به خاقان کبیر شروان شاه رسید، خاقانی تخلص گزید. بالجمله از فحول شعرا محسوب و در فن سخن او را طرزی مرغوب. مدتها به سبب میل به اهل اللّه و ترک مناصب و جاه محبوس بود. آخر الامر سالک مسلک تجرید وناهج منهج تفرید گشته و در سنهٔ ۵۲۹ در سرخاب تبریز درگذشت. مثنوی تحفة العراقین که در عرض راه حجاز به نظم آورده با دیوانش مکرر ملاحظه شده است. ابلغ البلغا و افصح الفصحای طریق خود است. او را کمالاتی است که نسبت بدان، شاعری، دون پایهٔ اوست. تیمّناً و تبرّکاً چند بیتی از قصاید عالیهاش که در حقایق و مواعظ گفته ایراد میشود:
و مِنْقصایده
عشق بیفشرد پا بر نمطِ کبریا
برد به دستِ نخست هستی ما را زما
ما و شما را به نقد بی خودیی در خور است
زانکه نگنجد در او زحمتِ ما و شما
٭٭٭
طفلی هنوز و بستهٔ گهوارهٔ فنا
مرد آن زمان شوی که شوی از همه جدا
جان از درون به فاقه و تن از برون به عیش
دیوِ لعین به هیضه و جمشید ناشتا
امروز سکه ساز که دلدار ضربِ تست
چون دل روانه شد نشود نقد تو روا
اکنون دوا طلب که مسیح تو بر زمیست
کانگه که شد به سوی فلک فوت شد دوا
جهدی بکن که زلزلهٔ صور در رسید
شاه دل تو تا کند این کاخ را رها
رخشِ ترا بر آخورِ سنگینِ روزگار
برگ گیا نه و خر تو عنبرین چرا
در رکعت نخست گرت رفت غفلتی
اینجا سجود سهو کن و در عدم قضا
از پیل کم نهای که چو مرگش فرا رسد
در حال استخوانش بیرزد بدان بها
از استخوان پیل ندیدی که چرب دست
هم پیل سازد از پی شطرنج پادشا
بیمار به، سواد دل اندر نیاز عشق
مجروخ به قبای گل از جنبش صبا
عشق آتشی است کاتش دوزخ غذایِ اوست
از عشق روزه دار تو در دوزخ و هوا
در این زمان سرای جهان نیست جای دل
دیر ازکجاو خلعت بیت اللّه از کجا
فتراک عشق بند به دنبال عقل از آنک
عیسیات دوست به که حواریت آشنا
در جستجوی حق شو و شبگیر کن از آنک
ناجسته خاکِ ره به کف آید نه کیمیا
گر در سموم بادیهٔ لا تبه شوی
آرد نسیم کعبهٔ الا اللهت شفا
لا را ز لات باز ندانی به کویِ دین
گر بی چراغ عقل روی راه انبیاء
اول به پیشگاه عدم عقل زاد و بس
آری که از یکی یکی آمد به ابتدا
عقل جهان طلب درِ آلودگی زند
عقل خداپرست زند درگهِ صفا
کتف محمد از در مهر نبوت است
آن کتف بیوراسب بود جای اژدها
با عقل پای کوب که پیریست ژنده پوش
بر فقردست زن که عروسی است خوش لقا
تو توسنی و رایض تو قول لااله
تو اعمی ای و قاید تو شرع مصطفا
و لَهُ قُدِّسَ سِرُّه العزیز
به ترش و تلخ رضا ده بخوانِ گیتی بر
که نیشتر خوری ار بیشتر خوری حلوا
جهان به بوالعجبی تا کیات نماید لعب
به هفت مهرهٔ زرین و حقّهٔ مینا
ترا به حقه و مهره فریفتند از آن
چو حقه بی دل و مغزی چو مهره بی سر و پا
زبان ثناگر درگاه مصطفی بهتر
که بارگیر سلیمان نکوتر است صفا
در بیان سیر و سلوک و طریقت خود در بیست و پنج سالگی گفته
مرا دل پیر تعلیم است و من طفل زبان دانش
دم تسلیم سر عشره سر زانو دبستانش
همه تلقینش آیاتی که خاموشی است تأویلش
همه تعلیمش اشکالی که نادانی است برهانش
نخست از من زبان بستد که طفل اندر نوآموزی
نهچوننایش زبان بایدنه چون بربط زبان دانش
چنان در بوتهٔ تلقین مرا بگداخت کاندر من
نهشیطانماندووسواسشنه آدم ماند و عصیانش
درین تعلیم شد عمر وهنوز ابجد همی خوانم
ندانم کی رقوم آموز خواهم شد ز دیوانش
هنوزم عقل چون طفلان سر بازیچه میدارد
که این نارنج گون حقه به بازی کرد حیرانش
مگرمیخواست تا مرتد شود نفس از سرِ عادت
ورا آن سر چو پیدا شد بریدم سر به پنهانش
میان چاردیواری به خاکش کردم و از خون
سرِ گورش بیندودم چو تلقین کردم ایمانش
که گور کشتگان باشد به خون اندوده بیرون سو
ولیکن از درون باشد به مشک آلوده رضوانش
برفتم پیش شاهنشاه همت تا زمین بوسم
اشارت کرد دولت را که بالاخوان و بنشانش
بهخوان سلوتم بنشاند و خوان حاجت نبود آنجا
که اشکم چون نمک بودو رخ زرین نمکدانش
به دستم دوستگانی داد جام خاص خورسندی
کهخاکجرعهچینشدخضروجرعه آب حیوانش
چومرغ آمیخت باعقلی نه سرماندو نه دستارش
چودزد آویخت در باری نه خرماند و نه پالانش
فلکهمتنگچشمیدانکهبرخواندفع مهمان را
زروزوشب سگی بسته است خوانسالار ایوانش
نترسی زین سگِ ابلق که درانده است پیش ازتو
بسی شیران دندان خای پی کرده است دندانش
سلیمانی مکن دعوی نخست این دیو انسی را
بکش یا بنده کن یا کار فرما یا برون رانش
چو جان کارفرمایت به باغ انس خواهد شد
حواس کار کن در حبس تن مگذار وبرهانش
کهخوشنبودچوشاهنشه ز غربت وا به ملک آید
بمانده خواجگان دربند و او فارغ ز دیوانش
نه درویش است هر کو تاج سلطانی هوس دارد
کهدرویشآنکهسلطانیودرویشیاست یکسانش
وگر صف خاصتر بینی درو درویش سلطان دل
که خاک پای درویشان نماید تاج سلطانش
چودرویشی،بهدرویشان نظر به کن که قرص خور
به عریانان دهد زربفت و خود بینند عریانش
سخا بهر جزا کردن رباخواریست در همت
که یک بدهی وانگه ده جزا خواهی ز یزدانش
میالا گر توانی دست ازین آلایش گیتی
کهدنیاسنگ استنجاست و آلوده است شیطانش
بترس از تیرباران ضعیفان در کمین شب
که هرکه ضعف نالان تر قویتر زخم پیکانش
حذرکن ز آه مظلومان که بیدار است خون باران
تو خوش خفته به بالین تو آید سیل بارانش
ز تعجیل قضای بد پناهی ساز کاندر وی
بهخاکافکندهایداری که لرزد عرش ز افغانش
چو بیژن داری اندر چَهٔ مخسب افراسیاب آسا
که رستم در کمین است و کمندی زیر خفتانش
مخوربادهکهآنخونیاست کزشخص جوانمردان
زمینخوردهاستوبیرون داده از خاک رزستانش
اشارة الی توحید الوجودی
صورت من همه او شد صفت من همه او
لاجرم کس من و ما نشنود اندر سخنم
نزنم هیچ دری تا که نگویند که کیست
چون بگویند مرا باید گفتن که منم
چون به یکی پاره پوست شهر توانی گرفت
غبن بود در دکان کوره و دم داشتن
همت و آنگه ز غیر برگ ونوا خواستن
عیسی و انگه به وام نیل و بقم داشتن
ایضاً لَهُ در هنگام دیدن ایوان مداین و طاق کسری در بی ثباتی دنیا گفته
هان ای دل عبرت بین از دیده نگه کن هان
ایوان مداین را آیینهٔ عبرت دان
یک ره ز ره دجله منزل به مداین کن
وز دیده دوم دجله بر خاک مداین ران
از آتش حسرت بین بریان جگر دجله
خود آب شنیدستی کاتش کندش بریان
تا سلسلهٔ ایوان بگسست مداین را
در سلسله شد دجله چون سلسله شد پیچان
گه گه به زبان اشک آوازه ده ایوان را
تا بو که به گوش دل پاسخ شنوی ز ایوان
دندانهٔ هر قصری پندی دهدت نو نو
پند سر دندانه بشنو ز بن دندان
گوید که تو از خاکی ما خاک توایم اینک
گامی دو سه بر ما نه اشکی دو سه هم بفشان
از نوحهٔ جغد الحق ماییم به درد سر
از دیده گلابی کن درد سر ما بنشان
آری چه عجب داری کاندر چمن دنیا
جغد است پی بلبل نوحه است پی الحان
ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما
بر قصر ستمکاران گویی چه رسد خذلان
گویی که نگون کرده است ایوان فلکوش را
حکم فلک گردان یا حکم فلک گردان
بر دیدهٔ من خندی کاینجا ز چه میگرید
خندند بر آن دیده کاینجا نشود گریان
این هست همان درگه کو را ز شهان بودی
دیلم ملک بابل هندو شه ترکستان
از اسب پیاده شو بر خاک زمین رخ نه
زیر پی پیلش بین شه مات شده نعمان
نی نی که چونعمان بین پیل افکن شاهان را
پیلان شب و روزش گشته ز پی دوران
ای بس شه پیل افکن کافکند به شه پیلی
شطرنجیِ تقدیرش در ماتگهٔ فرمان
مستاستزمینزیراک خورده است به جای می
در کاسِ سرِ هرمز خونِ دلِ نوشروان
بس پند که بودآنگه بر تاجِ سرش پیدا
صد پند نو است اکنون در مغزِ سرش پنهان
کسری و ترنج زر پرویز و به زرین
بر باد شده یک سر با خاک شده یکسان
گفتی به کجا رفتند آن تاجوران اینک
ز ایشان شکم خاک است آبستنِ جاویدان
خونِ دل شیرین است این می که دهد رزْبُنْ
ز آب و گل پرویز است این خم که نهد دهقان
از خونِ دل طفلان سرخاب رخ آمیزد
این زال سپید ابرو این مامِ سیه پستان
خاقانی ازین درگه دریوزهٔ عبرت کن
تا از درِ تو زین پس دریوزه کند خاقان
امروز گر از سلطان رندی طلبد توشه
فردا ز در رندی توشه طلبد سلطان
و لَهُ ایضاً نوّر اللّه مَرقَده
دهر سیه کاسهایست ما همه مهمانِ او
بی نمکی تعبیه است در نمکِ خوانی او
گوهر خود را بدزد از بن صندوق او
یوسفِ خود را برآر از چَهِ زندانِ او
دل که کنون بیدقی است باش که فرزین شود
چونکه به پایان رسد هفت بیابانِ او
نیست ازین خاک و گل ز آب و هوانیست دل
کاتش بازی کند شیرِ نیستانِ او
دل از تعلیم غم پیچد معاذاللّه که بگذارم
که غم پیر دبستان است و دل طفل دبستانی
چو آزادند درویشان ز آسیب گران باری
چو محتاجند سلطانان به اسباب جهانبانی
بدا سلطانیا کو را بود رنجِ دل آشوبی
خوشا درویشیان کو را بود گنج تن آسانی
پس ازسیسال روشن گشت برخاقانی این معنی
کهسلطانیست درویش و درویشی است سلطانی
مِنْ قطعاته فی النصیحة
خاقانی از حدیث زمانه زبان ببست
کز هرچه هست به ز زبان کوتهیش نیست
گیرم ز روی عقل همه زیر کیش هست
با کیدِ روزگار به جز ابلهیش نیست
هدهد ز آب زیر زمین آگه است لیک
از دام برفراز زمین آگهیش نیست
خاقانیا ز نان طلبی آبِ رخ مریز
کان حرص کابِ رخ برد آهنگ جان کند
آدم ز حرص گندم نان ناشده چه دید
با آدمی مطالبهٔ نان همی کند
بس مورکان به بردن نان ریزهای ز راه
پی سودهٔ کسان شود و جان زیان کند
آن طفل بین که ماهیکان چون کندشکار
بر سوزن خمیده چو یک پاره نان کند
از آدمی چه طرفه که ماهی در آب نیز
جان را ز حرص بر سرِ کار دهان کند
و له مِنْ مثنوی تحفة العراقین
آن کس که به زرقوی است رایش
زر بنده شمر نه زر خدایش
زر چیست جز آتشی فسرده
خاکی بیمار بلکه مرده
لعل ارچه شرارهایست خوش رنگ
خونیست فسرده در دلِ سنگ
مرد از پی لعل و زر نپوید
طفل است که زرد و سرخ جوید
چند از من و من سخن فزودن
خود قبلهٔ راه خویش بودن
حُجّاب غیور گرد درگاه
تو بار طلب نَعُوْذُ بِاللّه
پرگارِ قَدَر چو واگشادند
اول نقط زمین نهادند
گردون ز زمین جلال گیرد
خط هم ز نقط کمال گیرد
در فضیلت خاک و نعت خواجهٔ لَوْلاک گوید
صفوت ز صفات خاکیان خاست
فَضَّلْنا خاصِّ خاکدان راست
خاکست امیر هر عناصر
خاک است امین هر جواهر
دل آیینهٔ دو رویِ پاک است
وان آینه را غلاف خاک است
رویی سویِ آن سرایِ پاکی
رویی سویِ این بساط خاکی
این چرخ زدن که آسمان راست
خاص از پی طوف خاکیان راست
گردون ز قضا شبی بها یافت
کاقبال رکاب مصطفی یافت
پس خاک شریفتر ز افلاک
کارامش مصطفاست در خاک
یک ره به حریم خاک پیوند
زین گنبد آبگینه تا چند
برده است سبق به دولتِ خاک
چارم کشور ز هفتم افلاک
سرها بینی کلاه در پای
در مشهد مرتضی زمین سای
جان ها بینی چو نخل در جوش
بر خاک امیر نحل مدهوش
رضوان به دو عید اضحی و فطر
از خاک مقدسش برد عطر
جنت رقمی ز رتبتِ اوست
تبت اثری ز تربت اوست
ز آن نافه که آهو آورد بر
خاک اسداللّه است بهتر
کان خون کثیف تیره ناک است
وین خاک لطیف نور پاک است
در خطاب به جناب خضرؑو جواب آن جناب به این کلام
ای حافظ بحر و بحر حکمت
ای خازن کوه، کوه عصمت
ما را خبری ده ای فلک پی
کاین شیب و فراز را فنا کی
جانها که جواهر قدیماند
در عرضگه امید و بیماند
زان سوتر پل شدن توانند
یا در پل آتشین بمانند
از ششدر شش جهت توان رست
وز پنجهٔ پنج حس توان جست
این بقعهٔ پست نیلگون چیست
این چتر بلند سرنگون چیست
این دایره کی نشیند از پای
این نقطه چگونه خیزد از جای
پس گفت که این چه دیو بوده است
کز پردهٔ کج رهت نموده است
رو، کاین نه سؤال عارفان است
این خار ره مخالفان است
پا از سرِ این حدیث درنه
فلسی ز هزارفلسفی به
با نص و حدیث و نظم قرآن
یونی نرزد حدیث یونان
قرآن گنج است و تو سخن سنج
هین قربان کرد بر سر گنج
علمی که ز ذوق شرع خالی است
حالی سبب سیاه حالی است
خواهی طیران به طور سینا
پر سست مکن به پور سینا
دل در سخن محمدی بند
ای پور علی ز بوعلی چند
چون دیدهٔ راه بین نداری
ناید قرشی به از بخاری
از عالم خاک بر گذر پاک
گو خاک به فرق عالم خاک
چرخ است کمان گروهه کردار
گل مهرهای اندرو گرفتار
بر مهرهٔ گل مساز منزل
کانداختنی است مهرهٔ گل
آنها که جهان قدیم دانند
زین نکته که رفت بی نشانند
خاقانی از این سرایِ تزویر
بگریز و رکاب مصطفی گیر
خطاب زمین بوس به حضرت خاتم النبیینؐ
ای جود تو نیم عطسه داده
زو خندهٔ آفتاب زاده
آدم ز خزان چرخ رخ زرد
چون لاله ز ژاله در خوی درد
از تو اثر ربیع دیده
بر جرم خودت شفیع دیده
ادریس به درس چاکرِ تو
تاریخ شناس اخترِ تو
نوح از تو به بحر باز خورده
ملّاحی زورق تو کرده
ابراهیم از تو مهره برده
تا آتش او فرو فسرده
موسی فسرده ره نوشته
آتش خواه از درِ تو گشته
خضر از تو شراب درکشیده
الیاس به جرعهای رسیده
داوود مغنّیِ درِ تو
جم صاحب جیشِ لشکر تو
عیسی ز حواریان خاصت
پرورده به فیض جانِ خاصت
این عالم پیر طفل دیدار
چون پیرزنی ترا پرستار
خاقانی را ز نیم فرمان
از پنجهٔ این عجوزه برهان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: ابراهیم بن علی النجار، مشهور به خاقانی یا ابی بدیل، شاعری برجسته و حکیمی فاضل بود که در سنه ۵۲۹ هجری در تبریز درگذشت. او در بین شاعران بزرگ زمان خود قرار داشت و آثارش در زمینه شعر و عرفان بسیار شناخته شده است. خاقانی در جوانی به سلوک و مسلک تجرید گرایش پیدا کرد و از دنیا و مناصب فاصله گرفت. در آثارش، عشق و عرفان به طور عمیق مورد تأکید قرار گرفته و او به بیان حکمتها و آموزههای معنوی پرداخته است. همچنین، شعرهایش پر از مواعظ و نکات اخلاقی است و به زیباییهای طبیعت و فلسفه زندگی اشاره دارد. خاقانی در آثارش به بررسی گذراندن زمان و فانی بودن دنیا میپردازد و بر اهمیت توجه به معنویات تأکید دارد.
هوش مصنوعی: او بهترین دین ابراهیم بن علی النجار الحقایقی است. کنیهاش ابی بدیل است و در مقام و شخصیت خود بینظیر و مشابه ندارد. او فردی حکیم، فاضل و دارای کمال است. همچنین شاعری عاقل و سالکی کامل است. خود او میگوید:
هوش مصنوعی: من به دنیا آمدم تا جای سنایی را بگیرم و به همین خاطر پدرم نامم را "بدیل" گذاشته است.
هوش مصنوعی: در دیگر بخشها نیز به همین مضمون اشاره شده است. در آغاز، وی به حقایق اشاره کرده است. پس از آنکه به وسیله ابوالعلای گنجوی به دربار خاقان کبیر، شاه شروان رفت، نام خاقانی را برای خود برگزید. به طور کلی، او از شاعران برجسته به شمار میآید و در فن شعر، آثارش بسیار مورد توجه است. مدت زیادی به دلیل علاقه به اهل الله و ترک مقامها و شهرت در حبس به سر برد. در نهایت، او به مسیری روحانی و روش خاصی از زندگی استقلالی گام نهاد و در سال ۵۲۹ در سرخاب تبریز درگذشت. مثنوی "تحفة العراقین" که در سفر به حجاز نوشته شده، مرتبا با دیوانش مقایسه شده است. او از بهترین شاعران است و دارای کمالاتی است که نسبت به آن، شاعر بودنش در سطح پایینتری قرار دارد. به عنوان یاد بود، چند بیت از اشعار عالی او که در مورد حقایق و نصایح گفته شده، ارائه میشود.
هوش مصنوعی: عشق، با تمام قدرت و عظمت خود، ما را به وجود آورده و به دست شما سپرده است.
هوش مصنوعی: ما و شما لایق نقد و بررسی بیمورد هستیم، زیرا زحمتی که برای همدیگر میکشیم بالاتر از آن است که در چنین انتقادهایی جا بگیرد.
هوش مصنوعی: کودکی هنوز در گهوارهٔ نابودی است، تو وقتی مردی که از همه چیز و همه کس جدا شوی.
هوش مصنوعی: در این بیت، بیانگر حالتی است که فرد در درون خود احساس کمبود و تنگنا دارد، در حالی که از بیرون به نظر میرسد در حال لذت بردن و خوشگذرانی است. دیو لعین و جمشید، نمادهایی از قدرت و لذت هستند، اما این فرد حتی هنگام بیخوابی و گرسنگی هنوز نمیتواند از لذتها بهرهمند شود. این تضاد بین درون و بیرون، عمق احساس نارضایتی و سکونت در حالت ناخواسته را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: امروز سکهسازی که محبوب توست، مانند دل به سمت او روانه شد، پس تو نمیتوانی نقد خود را درست به دست آوری.
هوش مصنوعی: اکنون به دنبال درمانی باش که مسیح تو بر زمین است، چرا که زمانی که به آسمان رفت، درمان نیز از بین رفت.
هوش مصنوعی: کوششی به خرج بده تا تغییرات و تحولات بزرگ در درون قلب تو رخ دهد تا بتوانی از این دنیا و ظواهر آن رها شوی.
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت تو در برابر سختیها و دشواریهای زندگی، همچون یک گل لطیف در برابر سنگینی روزگار است. تو چرا باید خود را در بند چالشها و مشکلات قرار دهی در حالی که وجودت همچون عطر خوشی است که باید در دنیا بپراکنید؟
هوش مصنوعی: اگر در رکعت اول نماز به خاطر غفلتی چیزی از یاد بردی، بعدا در رکعت دوم برای جبران آن، سجده سهو انجام بده و نیازی نیست نگران قضای نماز باشی.
هوش مصنوعی: تو از قدرت و عظمت چیزی کم نداری، زیرا وقتی مرگ به سراغ آن بیاید، تنها استخوانش باقی میماند و این هم ارزش چندانی ندارد.
هوش مصنوعی: هیچ کس از استخوان فیل نمیبیند که چگونه دست چرب نیز میتواند فیل را بسازد، در حالی که در پی شطرنج سلطانی است.
هوش مصنوعی: عاشق بیمار در دلش به عشق نیاز دارد، مثل جراحتی که به لباس زیبا و رنگارنگ گل زده شده است، و این احساسش از نسیم ملایم می آید.
هوش مصنوعی: عشق مانند آتشی است که سوختش از جهنم تأمین میشود و تو به خاطر عشق، در دوزخ و در هوای آن روزهداری میکنی.
هوش مصنوعی: در این زمان، دنیا دیگر جایی برای دل نیست و دیر را نمیدانم از کجا آمده و لباس بارگاه خداوند را نیز نمیدانم از کجا آوردهاند.
هوش مصنوعی: عشق مانند بند بازی است که عقل را به دنبال خود میکشد، زیرا دوستی عیسی بهتر از آشنایی با حواریون است.
هوش مصنوعی: به دنبال حقیقت برو و در نیمهشب از آنچه هنوز نیافتهای دوری کن. زیرا اگر در راه به خاک رسیدی، بهتر از طلا و جواهر است.
هوش مصنوعی: اگر در هوای داغ و بیرحم سرزمین بیآب و علف بیفتی، نسیم ملایم کعبه، تو را شفا میدهد.
هوش مصنوعی: اگر به دین و مسیر پیامبران قدم میگذاری، بدون روشنایی عقل نمیتوانی از صفت "لا" (منفی) و "لات" (بت) آگاهی پیدا کنی.
هوش مصنوعی: در ابتدا، عقل در دامن عدم به دنیا آمد و فقط همین کافی است، زیرا همه چیز از یک آغاز آمده است.
هوش مصنوعی: عقل از خواستههای دنیوی و آلوده دوری میکند و به سوی خدای پاک و جاودانه مینگرد. او به دنبال مکانی است که در آن پاکی و صفا حاکم باشد.
هوش مصنوعی: کتف محمد نشانهای از مقام و جایگاه نبوت است و این کتف مانند کتف بیوراسب، محلی است که در دوران قدیم، اژدها زندگی میکرد.
هوش مصنوعی: به هوش باش زیرا که پیرمردی با لباس کهنه و فرسوده در اینجا حضور دارد، در حالی که جوانی خوشچهره در حال برگزاری عروسی است.
هوش مصنوعی: تو همچون اسبی هستی که تربیت شدهای و به حالتی در آمدهای که میتوانی پیروی کنی. تو در کلام خود به یکتایی خداوند اشاره میکنی و به حقیقتی از بینایی و بصیرت دست مییابی. تو نیز به دستورات دین پیامبر اسلام، محمد (ص)، پایبند و راهنما هستی.
هوش مصنوعی: به تلخیها و سختیهای زندگی راضی باش، زیرا اگر بیشتر از آنها بخوری، در نهایت به زخم و آسیب دچار میشوی، حتی اگر شيرینی و لذتی در کار باشد.
هوش مصنوعی: دنیا تا کی میتواند تو را با ترفندهایش مشغول کند و با هفت تکه زرین و کاسهای از مینا بازی کند؟
هوش مصنوعی: تو را با حقه و ترفند فریب دادند، همانطور که حقه بدون دل و مغزی و مهرهای که سر و پا ندارد، بیاعتبار و بیمعناست.
هوش مصنوعی: زبان ستایشگر درگاه پیامبر بهتر از همه ثروتها و قدرتهای دنیا است، زیرا این زبان از هر چیز دیگر پاکتر و باصفاتر است.
هوش مصنوعی: دل پیر من در حال آموزش است و من مانند کودکی هستم که زبان علم را به دست آورده و در حال تسلیم شدن در برابر آن، در حال یادگیری هستم.
هوش مصنوعی: شخصی همه درسهایی که میآموزد، فقط در سکوت و بدون بیان است و تفاسیرش هم بیمعنا و ناشی از نادانی به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: ابتدا زبانم را بست که کودک در مرحله یادگیری به صحبت کردن نیاز ندارد، بلکه باید به ساز مانند بربط گوش دهد تا دانش کسب کند.
هوش مصنوعی: به قدری تحت تأثیر آموزش و تربیت قرار گرفتم که نه شیطان در وجود من باقی ماند و نه آدمیت و گناهکاریم.
هوش مصنوعی: در این آموزش، عمرم گذشته و هنوز حروف الفبا را میخوانم. نمیدانم کی میتوانم از کتابش یاد بگیرم.
هوش مصنوعی: عقل من همچنان مانند یک کودک در حال بازی است و نمیتواند حقیقت این نارنجی رنگ را که نظرش را جلب کرده، درک کند.
هوش مصنوعی: نفس من نمیخواست به خاطر عادتهایش از ایمان خود برگردد، اما وقتی آن وجه پنهان خود را نمایان کرد، به طور ناگهانی از او فاصله گرفتم.
هوش مصنوعی: در یک مکان محدود و محصور او را به خاک سپردم و با خون سر قبرش، مانند دعای تلقین، ایمان او را تقویت کردم.
هوش مصنوعی: محل دفن مردگان بیرون از شهر و در مکانی خونین قرار دارد، اما درون آن گور به عطر خوش مشک معطر است و نشاندهنده بهشتی زیبا و دلپذیر است.
هوش مصنوعی: به دربار پادشاه رفتم تا برایش زمین بیفتم و خراج ببرم، او به دولت اشاره کرد تا او را بالا ببرند و نشاندنش کنند.
هوش مصنوعی: کسی که مرا به مهمانی خود دعوت کند، چه نیازی به درخواست حاجت دارد وقتی اشکهایم مانند نمک بوده و چهرهاش همچون نمکدان طلایی است.
هوش مصنوعی: دوستداران به من جام خاصی از شادی دادند که از خاک آن، جوشی به رنگ سبز به وجود آمد و جرعهای از آب حیاتش را به من بخشید.
هوش مصنوعی: وقتی مرغی با عقل مخلوط شد، نه سرش باقی ماند و نه دکمهاش. وقتی دزدی در بار آویزان شد، نه خرش ماند و نه بار و بندش.
هوش مصنوعی: آسمان هم به خاطر حسادتش میداند که برای پذیرایی از مهمان، رنج و سختی روز و شب به زحمت افتاده است. این کار به عهدهی صاحبخانه است که در استقبال و مهمانداری، تلاش میکند.
هوش مصنوعی: ترس و وحشت از این سگِ عقابی بیفایده است، زیرا پیش از تو بسیاری از شیران شجاع به دندان این سگ گرفتار شدهاند.
هوش مصنوعی: ای سلیمان، ادعای قدرت نکن؛ ابتدا این دیو انسانی را که در دلت است، از بین ببر. میتوانی یا او را تسلیم خود کنی، یا به کار بگماریاش، یا به بیرون برانیاش.
هوش مصنوعی: زمانی که روح کارفرمایت به باغ آرامش و نزدیکی خواهد رفت، باید توجه و حواست را بر روی کار متمرکز کنی و اجازه ندهی که وجود جسمیات مانع این امر شود.
هوش مصنوعی: چیزی که خوشایند نیست این است که وقتی پادشاه از غربت به میهن بازگردد، در آنجا هنوز خدمتکاران و درباریان در قید و بند ماندهاند و او از مسائل دیوان و کارهایشان بیخبر است.
هوش مصنوعی: هر کس که آرزوی تاج و تخت سلطانی را دارد، درواقع درویش نیست. درویشی به معنای واقعی، آن کسی است که نه به مقام و ثروت میاندیشد و نه به سلطنت، بلکه هر دو حالت (سلطانی و درویشی) برای او یکسان است.
هوش مصنوعی: اگر در میان صفوف خاصتر نگاه کنی، درویشی را میبینی که دلش همچون سطان است و خاک پای درویشان را بر سر مینهد.
هوش مصنوعی: به درویشان توجه کن و ببین که چگونه خورشید درخشان، به عریانها نور و زیبایی خود را میبخشد، در حالی که خود نیز عریان است.
هوش مصنوعی: بخشش و کمک به دیگران در واقع پاداشی است که انسان انتظار دارد از خداوند بگیرد. اما اگر کسی به خاطر انتظار پاداش، به نوعی به دیگران قرض دهد و در عوض به دنبال دریافت بیشتر باشد، در حقیقت به نوعی بهرهکشی کرده است. در واقع، انسان باید نیت خالصی در کمک به دیگران داشته باشد و نه اینکه تنها به انتظار پاداش باشد.
هوش مصنوعی: اگر میتوانی، از آلودگیهای این دنیا دوری کن، زیرا دنیا پر از ناپاکی و فساد است و تحت تاثیر شیطان قرار دارد.
هوش مصنوعی: بترس از این که افراد ضعیف در پنهان شب به تو حمله کنند، چون هر چه آنها بیشتر ناله کنند، اثر زخم تیرشان قویتر خواهد بود.
هوش مصنوعی: مواظب باش که آهات و نالههای مظلومان بیپاسخ نخواهد ماند، زیرا خون آنها به خواب تو و راحتیات حمله خواهد کرد و عذابش همچون سیل بر سر تو خواهد ریخت.
هوش مصنوعی: از سرعت و شتاب در وقوع بدیها، باید راه نجاتی فراهم کرد، زیرا در این وضعیت، تو موجودی را داری که با فریادش میتواند عرش خدا را بلرزاند.
هوش مصنوعی: هرگاه بیژن در چالهای که افراسیاب تهیه کرده است، گرفتار باشی، بدان که رستم در کمین است و کمندش زیر پیراهنش آماده است.
هوش مصنوعی: شراب مخور که آن چیزی است که باعث افت و ذلت انسانهای بزرگ و جوانمرد میشود و او را از موقعیت باعزت خود سقوط میدهد.
هوش مصنوعی: چهره من تماما یادآور اوست و صفات من نیز به او تعلق دارد، به همین دلیل هیچکس در سخنان من نخواهد شنید که من و ما وجود داریم.
هوش مصنوعی: من هیچ در و门ی را نمیکوبم تا دیگران نپرسند که من کی هستم، چون وقتی بگویند که من چه کسی هستم، باید بگویم که من خودم هستم.
هوش مصنوعی: هرگاه بتوانی یک پاره پوست از شهری بگیری، نگران از دست دادن چیزی در دکان آهنگری نخواهی بود.
هوش مصنوعی: با تلاش و جدیت، به دنبال خواستههای خود گذراندن زندگی، و در نهایت، به استقبال نعمتهایی از دنیا رفتن.
هوش مصنوعی: ای دل عبرتنگر، به چشم خود نگاه کن. ایوان مدائن را نشانهای از عبرت بگیر.
هوش مصنوعی: یک راهی را از دجله انتخاب کن و به شهر مداین برو. از دیدن دجله، خاک مداین را در خاطر بسپار.
هوش مصنوعی: هرکس که آتش حسرت را تجربه کرده باشد، میداند که چقدر دردناک است. او میتواند یا به زندگی دیگری نگاه کند که در آن، آرزوها و خواستههایش محقق شدهاند و یا احساساتش مانند جگرش به شدت سوخته و در شعلههای این حسرت گرفتار شده است. در حقیقت، او در این حالت نمیتواند دردی را که شامل سوختن در ندامت و حسرت است، فراموش کند.
هوش مصنوعی: زمانی که ایوان فرو ریخت، دجله به شکل زنجیرهای دچار تغییر و تحول شد و مانند زنجیرهای پیچیده و در هم رفت.
هوش مصنوعی: گاهی با اشک، صدای دل را به ایوان برسان، تا اینکه بتوانی از ایوان پاسخ دل را بشنوی.
هوش مصنوعی: هر بخش از زندگی و هر تجربهای که به تو میرسد، میتواند درس جدیدی به تو بیاموزد. پس به دقت به این درسها گوش بده و از آنها بهرهبرداری کن.
هوش مصنوعی: میگوید تو از خاکی و ما نیز جزء همین خاک هستیم. حالا چند قدم به سوی ما بردار و چند اشک هم بر ما بریز.
هوش مصنوعی: ما همچنان در اندوه و ناله مانند جغدیم، از دردهای زندگی خسته شدهایم؛ به ما کمک کن تا این دردها را فراموش کنیم و آرامش یابیم.
هوش مصنوعی: چه جای تعجب است اگر در دنیای چمن، جغد وجود دارد که پی در پی ناله میزند و به دنبال آواز بلبل است.
هوش مصنوعی: ما در دادگاه خداوند جایگاه خویش را داریم، اما به نظر میرسد که ستم بر ما حاکم شده و در قصر ستمگران، وضعیت ما حتی بدتر از آنچه که فکر میکنیم است.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که سرنوشت به شدت بر این ایوان تاثیر گذاشته و به نوعی آن را مورد ظلم و ستم قرار داده است. گویا دست تقدیر در کار است و به این ترتیب، کنترل اوضاع را در اختیار دارد.
هوش مصنوعی: به چشمان من بخند، زیرا اینجا چیزی به گریه نیاز ندارد. بر آن چشمی که در اینجا نمیتواند بگرید، بخندید.
هوش مصنوعی: اینجا همان درگاهی است که از آن به عنوان مرکز قدرت و سلطنت یاد میشود، جایی که پادشاهان و فرمانروایان کشورهای مختلف شامل دیلم، بابل، هند و ترکستان از آن عبور کردهاند.
هوش مصنوعی: از اسب پایین بیا و بر روی زمین نگاه کن؛ زیر پای فیل، شاه نعمان به زانو درآمده و مات شده است.
هوش مصنوعی: سخن از آن است که نغمههای دلنشین و مدح و ستایش، مانند زینت برای پهلوانان و شاهان، تمامی روزها و شبها را در بر گرفته و شگفتیها و زیباییهای زمان را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: این بیت به معنای قدرت و تاثیرگذاری افرادی است که با قدرت تصمیمگیری و نفوذ خود، وضعیتها و سرنوشتها را به گونهای تغییر میدهند که بر دیگران تأثیر میگذارد. در واقع، اشاره به رامکردن و تسلط بر شرایط و تأثیرات خارجی بر زندگی افراد دارد. این افراد مانند بازیگران در یک بازی شطرنج، با دقت و برنامهریزی، حرکات و تصمیمات خود را اتخاذ میکنند تا نتایجی را که میخواهند به دست آورند.
هوش مصنوعی: زمین در حالتی سرمست و شاداب به نظر میرسد، چرا که به جای شراب، خون دل نوشروان در کاسه سر هرمز ریخته شده است. این تصویر به نوعی نشاندهنده تأثیر عواطف و تجربیات انسانی بر محیط اطراف است.
هوش مصنوعی: شخصی در گذشته نصایح زیادی را دریافت کرده و آنها را در زندگیاش به کار نگرفته است. اکنون در ذهن او، این نصایح به صورت پنهان وجود دارند، اما به نظر نمیرسد که تاثیری در رفتار و تصمیماتش داشته باشند.
هوش مصنوعی: خسارت و افت ارزش جاه و مقام و ثروتهای بزرگ، حتی اگر در طلا و جواهر باشند، به مرور زمان به خاک و نابودی میرسند و در نهایت همه چیز برابر و یکسان میشود.
هوش مصنوعی: گفتی آن فرمانروایان و بزرگان کجا رفتند؟ اکنون از آنها فقط خاکی باقی مانده که همیشه پایدار است.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف نوعی شراب میپردازد که طعمی دلپذیر و شیرین دارد و از ویژگیهای خاصی برخوردار است. شاعر به زیبایی از حالتهای مختلف آبی و گلی که به پرورش و رشد برمیگردد، صحبت میکند و به نوعی به تولید یا زراعت اشاره میکند. خمکاری و تولید شراب در یک زمینه کشاورزی دلپذیر و هنری به تصویر کشیده شده است. در کل، این شعر نمادین از لذتها و زیباییهای زندگی و هنر در ایجاد و تجربهٔ چیزهای خوشمزه و خوشایند صحبت میکند.
هوش مصنوعی: از دل خونین کودکان، رخسار سرخ در میآید؛ این زال با ابروهای سفید، وقتی که در کنار آن مادر سیاهپستان مینشیند.
هوش مصنوعی: خاقانی از این درگاه درخواست عبرت و آموختن دارد، تا در آینده پادشاهی از در تو درخواست کند.
هوش مصنوعی: اگر امروز از انسان بزرگوار و با وقار چیزی طلب کنی، فردا خود همان انسان از تو نکتهای میخواهد که به تو یادآوری کند.
هوش مصنوعی: زندگی مانند یک کاسه سیاه و خالی است که ما همه در آن مهمان هستیم. در این سفر، نمکی وجود ندارد و پذیرایی ما در این مجلس چندان خوشایند نیست.
هوش مصنوعی: خودت را از عمق صندوق پنهانکاریات بیرون بیاور و زیباییهای درونت را نمایان کن، مانند یوسف که از زندان آزاد شده و درخشید.
هوش مصنوعی: دل در حال حاضر بازیچهای است و ممکن است به زودی به کمال و شکوفایی برسد، وقتی که مدت زمان سختی و در واقع هفت مرحله از چالشها به پایان برسد.
هوش مصنوعی: از این خاک و گل و از آب و هوا نیست قلبی که بتواند آتش بازی کند. دل شیر نیستان او نیست.
هوش مصنوعی: دل آدمی از یادگیری غم و ناراحتی دوری میجوید، زیرا نمیخواهد این غم را به عنوان یک تجربهٔ همیشگی بپذیرد. غم، مانند درسی از دوران کودکی است که نمیخواهد با آن زندگی کند.
هوش مصنوعی: در این بیت بیان میشود که درویشان، که آزاد و بینیازند، از مشکلات و فشارهای سنگین در اماناند. در مقابل، سلطانانی که محتاج ابزار و وسایل برای اداره جهان هستند، به شدت به این چیزها وابستهاند. به عبارت دیگر، آزادی و خوشبختی حقیقی در بینیازی از دنیای مادی و ابزارهاست.
هوش مصنوعی: اهل دنیا که دچار رنج و دلشوره هستند، به حال خود بمالند؛ درویشان خوشبختند که به چیزهای دنیا دل نمیبندند و آرامش خاطرشان در همین سادگی و بینیازی است.
هوش مصنوعی: پس از سی سال، حقیقتی برای حکام و فقرای جامعه روشن شد: این که یک درویش میتواند به اندازه یک سلطان قدرت و مقام داشته باشد و برعکس، سلطانی هم ممکن است در واقع درویشی باشد.
هوش مصنوعی: خاقانی از صحبت کردن درباره وقایع زمانه خودداری کرد، زیرا به عقیدهاش از هر موضوعی، زبان کوتاه و محدودش نمیتواند به درستی بیانگر آن باشد.
هوش مصنوعی: هرچند از نظر عقل، همه چیز تحت تأثیر شرایط و حوادث قرار دارد، اما در نهایت، جز نادانی چیزی از آن باقی نمیماند.
هوش مصنوعی: هدهد به آبهای زیر زمین آگاه است، اما از دامهای بالای زمین بیخبر است.
هوش مصنوعی: ای خاقانی، از نان و غذا آبِ صورتت را نخواه، زیرا این حرص و خواستن، جانت را به خطر میاندازد.
هوش مصنوعی: انسان به خاطر حرص و طمع، نانی را که هنوز به دست نیامده نمیبیند؛ اما همچنان از دیگران درخواست نان دارد.
هوش مصنوعی: خیلی از مورچهها برای به دست آوردن تکهای نان از راه دیگری میکوشند و در این راه جان خود را به خطر میاندازند.
هوش مصنوعی: نگاهی به آن کودک بینداز که چگونه ماهیگیران او را به دام میگیرند. او مانند پاره نانی که بر روی سوزن خمیده قرار میگیرد، در این وضعیت گیر افتاده است.
هوش مصنوعی: آدمی چقدر عجیب است که حتی ماهی هم در آب، به خاطر حرص و طمع جانش را به خطر میاندازد.
هوش مصنوعی: آن کسی که در ظاهر و رفتار خود فریبنده است، ارزش و مقام او را بر اساس زر و زیورهایش نسنجد، زیرا آنچه دارد ممکن است واقعی نباشد.
هوش مصنوعی: زر چه چیزی است جز آتشی سرد که از خاکی بیمار و حتی مرده به وجود آمده است؟
هوش مصنوعی: اگرچه لعل (سنگ قیمتی) زیبایی و رنگ جذابی دارد، اما در حقیقت، مانند آتشی است که در دل سنگی سرد نهفته است.
هوش مصنوعی: مردی که به دنبال طلا و سنگهای گرانبها میدود، در واقع مثل کودکانی است که فقط به رنگهای زرد و قرمز توجه میکنند. این نشان میدهد که او هنوز از روی فهم و بینش واقعی حرکت نمیکند و به سطحیترین جذابیتها میپردازد.
هوش مصنوعی: چند بار باید در مورد خودم صحبت کنم؟ بهتر است بهجای این کار، راهی که در پیش دارم را پیدا کنم و به آن توجه کنم.
هوش مصنوعی: نگهبانان حسود بر درگاه تو ایستادهاند، و ما از خداوند پناه میبریم.
هوش مصنوعی: وقتی پرگار را باز کردند و حرکت را آغاز کردند، نخستین نقطه را روی زمین قرار دادند.
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر زمین افتخار میکند و خط (مسیر) نیز از نقطه کمال شکل میگیرد.
هوش مصنوعی: ویژگیهای پاک از بندگان خاکی برخاست و ما برگزیدیم کسی را که از خاک خوشساخت باشد.
هوش مصنوعی: خاک، سرپرست و محافظ هر چیز گرانبهایی است و در واقع، خاک به عنوان یک عنصر اساسی و مهم، نقش بزرگی در نگهداری و حفاظت از جواهرات و قیمتها دارد.
هوش مصنوعی: دل مانند یک آیینهی پاک و دو طرفه است که درون آن، حقیقتها و زیباییها بازتاب مییابد. اما این آیینه به وسیلهی غلافی از خاک پوشانده شده است که نشاندهندهی محدودیتها و موانع دنیوی است.
هوش مصنوعی: به معنای سادهتر، این جمله به مفهوم تمایل به سوی یک مکان مقدس و پاک اشاره دارد، در حالی که در همین حال به دنیای مادی و دنیای خاکی نیز اشاره میکند. به نوعی این جمله تضادی بین معنویات و دنیای مادی را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: این گردشی که در آسمان صورت میگیرد، ویژه و خاص است، و هدفش، تلاطم و آشفتگی خاکیان به همین دلیل است.
هوش مصنوعی: آسمان در شب قضا و تقدیر، ارزشی پیدا کرد و شانس و سعادت با دوستی پیامبر به او پیوست.
هوش مصنوعی: خاکی که در آن وجود مقدس پیامبر (مصطفی) قرار دارد، از آسمانها و جایگاههای بالاتر نیز ارزشمندتر و شریفتر است.
هوش مصنوعی: یک بار به حریم زمین و ارتباط با آن فکر کن، این گنبد شفاف و زیبا تا چه زمانی خواهد بود؟
هوش مصنوعی: ای خاک چهارم که برتری و خوشبختی را از دیگر نقاط گرفتهای، تو به مقام و منزلت بالایی دست یافتهای که به چشم دیگران نمیآید.
هوش مصنوعی: در مشهد مقدس، افرادی که به احترام و عشق به امام علی (ع) آمدهاند، در فضایی معنوی و دلنشین سرهای خود را به نشانهی تواضع پایین میآورند و کلاه از سر بر میدارند.
هوش مصنوعی: انسانها را مانند نخلهایی میبینی که در جوش و خروش در حال حرکتاند، اما بر روی زمین، شکر و عسل به دست نمیآورند و در خواب و بیخبری به سر میبرند.
هوش مصنوعی: بهشت در دو عید قربانی و فطر از سرزمین مقدسش بویی خوش پخش کرد.
هوش مصنوعی: بهشت نشانهای از مقام اوست و خاکش نشانهای از زمین اوست.
هوش مصنوعی: صدا و نغمهای که آهوی زیبا به زمین میآورد، از نغمهای که از بامدادان میشنویم، ارزش بیشتری دارد.
هوش مصنوعی: خون کثیف و تیره نشانهای از حقارت و ناپاکی است، اما این خاک که نرم و لطیف است نماد نوری پاک و روشنایی است.
هوش مصنوعی: ای حافظ، تو همانند دریا هستی و دریا نماد حکمت است، و تو همچون گنجینهای از عصمت و پاکی میباشی که در دل کوهها نهفته است.
هوش مصنوعی: ای آسمان، به ما خبر بده که این بالا و پایین رفتنها چه زمانی به پایان میرسد.
هوش مصنوعی: روحها همچون جواهرات قدیمی هستند که در میانه امید و ترس قرار دارند.
هوش مصنوعی: آنها میتوانند به هر دو سمت پل بروند یا در یک پل آتشین معلق بمانند.
هوش مصنوعی: انسان میتواند از هر طرف و جنبهای به شناخت و موفقیت دست یابد و با استفاده از پنج حس خود، به جستجو و کشف بپردازد.
هوش مصنوعی: این مکان کم ارتفاع و آبی رنگ چه چیزی است و این چتر بلند که به حالت فرود آمده، چه چیزی است؟
هوش مصنوعی: این دایره چطور میتواند از زمین بلند شود و به حرکت ادامه دهد، در حالی که این نقطه در مرکز آن ثابت مانده است؟
هوش مصنوعی: پس پرسید که این چه موجود عجیب و غریبی بوده که باعث شده است راهت را کج کند و از مسیر اصلیات منحرف کند.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که این موضوع سوالی نیست که عرفا از آن بپرسند، بلکه این یک مانع و مشکل است که در مسیر کسانی که مخالف هستند، قرار دارد.
هوش مصنوعی: از بحث و جدلهای بینتیجه پرهیز کن و به عمق مسائل نپرداز. به جای اینکه به فلسفههای پیچیده و پرشمار بپردازی، به اصل موضوع توجه کن.
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که آموزهها و احادیث اسلامی و نظم قرآن به هیچ وجه با داستانها و فلسفههای یونان قابل مقایسه نیست. در واقع، ارزش و عمق معارف دینی از هر محتوای دیگری بیشتر است و نمیتوان آنها را در برابر یکدیگر سنجید.
هوش مصنوعی: قرآن مانند گنجینهای ارزشمند است و تو باید با دقت و هوشمندی به آن توجه کنی، پس به خاطر این گنج بزرگ، جان و دل خود را فدای آن کن.
هوش مصنوعی: دانشی که از لذت و زیباییهای دینی تهی باشد، سبب حالتی ناپسند و تاریک میشود.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به اوج و بلندیها برسی، از راههای ناپایدار و سست دوری کن و به جای آن به راههایی با ثبات و مطمئن فکر کن.
هوش مصنوعی: ای فرزند علی، دل خود را به سخنان محمدی گره بزن و از حکمتهای بوعلی (سينا) بهره ببر.
هوش مصنوعی: وقتی که نمیتوانی خوب ببینی و درک کنی، هرگز مهمان سرزمین قرش (مکه) نمیشود که از بخاری (بخاریهای عادی) بهتر باشد. یعنی، اگر بینش و درک درستی نداشته باشی، حتی بهترینها هم به چشمت نمیآیند.
هوش مصنوعی: از دنیای خاکی، با طهارت عبور کن و به عالم بگو که خاک بر سرش ببارد.
هوش مصنوعی: چرخ زندگی مانند کمانی است که در آن گلهای زیبا قرار دارند و ما مانند مهرهای در این چرخ گرفتاریم.
هوش مصنوعی: برای مهرهٔ گل خانه نساز، چون ساختن آن به سادگی نیست.
هوش مصنوعی: افرادی که به گذشته اهمیت میدهند و آن را میشناسند، به این نکته توجه ندارند که چه چیزی از آن زمان بدون نشانه باقی مانده است.
هوش مصنوعی: از این دنیای پر از نیرنگ و فریب دور شو و به دنبال راست و حقیقت باش.
هوش مصنوعی: تو با بخشندگیات، درست مانند نیمه عطسهای که در آفتاب باعث خندیدن میشود، میدرخشی.
هوش مصنوعی: انسان به دلیل شرایط سخت زندگی و تلخیها مانند لالهای که در اثر سرما و باران پژمرده میشود، دچار اندوه و رنج است.
هوش مصنوعی: اثر بهار را از تو میبینم و در روز قیامت تو شفیع من خواهی بود.
هوش مصنوعی: ادریس در درس تو، که چاکری برای تو است، تاریخ و علم ستارهشناسی را یاد میگیرد.
هوش مصنوعی: نوح از تو الهام گرفته و دریا را شناخته است، او ملّاحی است که قایق تو را ساخته است.
هوش مصنوعی: ابراهیم از تو سفری کرده تا آتش او خاموش شود.
هوش مصنوعی: موسی در حالتی ناامید و خسته به سمت آتش رفته است تا از در تو عبور کند.
هوش مصنوعی: خضر از سرچشمهٔ دانش و حکمت تو بهرهمند شده و الیاس هم با یک جرعه از آن به کمال رسیده است.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی اشاره دارد که در آن شخصی که از نظر موسیقی و آواز مهارت دارد، به نوعی درمقابل ستاره یا شخصیت برجستهای قرار میگیرد. او به عنوان نماد زیبایی و هنر، به خدمت شخصی با قدرت یا مقام بالا در میآید. در واقع، این بیت به رابطهای بین هنر و قدرت میپردازد و نشان میدهد که هنرمندان ممکن است در کنار قدرتمندان به نوعی مطرح شوند.
هوش مصنوعی: عیسی از میان حواریون خود، کسانی را انتخاب کرده که به خاطر نعمت ویژهای که به آنها داده شده، تربیت شدهاند.
هوش مصنوعی: این دنیا مانند یک پیرزن است که در حال مراقبت از یک کودک است.
هوش مصنوعی: خاقانی را از دست این زن عجیب و ترسناک نجات بده که او نیمی از قدرت را در دست دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.