گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
رضاقلی خان هدایت

لقب و کنیت و اسم و نسب آن جناب شیخ الاسلام ابواسماعیل عبداللّه ابومنصور مست الانصاری است. از کبار مشایخ و علمای راسخ بوده ،به خدمت شیخ ابوالحسن خرقانی اخلاص و ارادت داشته خود در مقالات گوید: عبداللّه مردی بود بیابانی، می‌رفت به طلب آب زندگانی، ناگاه رسید به ابوالحسن خرقانی. چندان کشید آب زندگانی که نه عبداللّه ماند ونه خرقانی. کتاب منازل السائرین منسوب بدان جناب است. هم کتاب انوارالتحقیق که: مشتمل است بر مناجات و مقالات و مواعظ و نصایح و معروف است در آن کتاب، سخنان صواب بی حساب، و این کلمات از آن کتاب است: الهی دو آهن از یک جایگاه، یک نعل ستور و یکی آینهٔ شاه. الهی چون آتش فراق داشتی، آتش دوزخ چرا افراشتی، الهی پنداشتم که ترا شناختم، اکنون پنداشت خود رادر آب انداختم. الهی عاجز و سرگردانم، نهآنچه دارم دانم و نه آنچه دانم، دارم. منازل السائرین کتابی کمیاب است و در جزالت الفاظ و رعایت معانی و گنجایش مطالب و مسائل، در عبارات مختصر مشتهر است. چنانکه در آن فرماید که: هرکه در اول جبر، گبر و هر که در آخر جبر، گبر. بالجمله وی را اشعار عربیه و فارسیه است. در بعضی، انصاری و در بعضی، پیر هری تخلص می‌فرماید. مولودش در سنهٔ ۳۹۷ در قهندز مِنْمَحالات طوس ووفاتش در سنهٔ احدی و ثمانین و اربع مائه. عمرش هشتاد و سه سال. مزارش در گازرگاه هرات. این ابیات از اوست:

عربیه

ما وَحَّدَ الواحِدَ مِنْواحِدِ

اِذْکُلُّ مَنْوَحَّدَهُ جاحِدُ

تَوْحِیْدُ مَنْیَنْطِقُ عَنْنَعْتِهِ

عارِیَّةٌ اَبْطَلَهَا الواحِدُ

تَوحِیدُ إیّاهُ تَوْحِیْدُهُ

وَنَعْتُ مَنْیَنْعَتُهُ لاحِدٌ

رباعیات

عیب است بزرگ، برکشیدن خود را

وز جملهٔ خلق، برگزیدن خود را

از مردمک دیده بباید آموخت

دیدن همه کس را و ندیدن خود را

٭٭٭

گر در ره شهرت و هوا خواهی رفت

از من خبرت که بینوا خواهی رفت

بنگر به کجایی ز کجا آمده‌ای

می‌دان که چه می‌کنی کجا خواهی رفت

٭٭٭

آنجا که عنایت خدایی باشد

عشق آخر کار پارسایی باشد

وان جای که قهر کبریایی باشد

سجاده نشین کلیسیایی باشد

٭٭٭

مست توام از باده و جام آزادم

صید توام از دانه و دام آزادم

مقصود من از کعبه و بتخانه تویی

ورنه من از این هر دو مقام آزادم

٭٭٭

شرط است که چون مرد ره درد شوی

خاکی تر و ناچیزتر از گرد شوی

هرکو ز مراد کم شود مرد شود

بفکن الف مراد تا مرد شوی

٭٭٭

دی آمدم و نیامد از من کاری

امروز ز من گرم نشد بازاری

فردا بروم بی خبر از اسراری

ناآمده به بودی ازین بسیاری