گنجور

 
رهی معیری

به سوی ما گذار مردم دنیا نمی‌افتد

کسی غیر از غم دیرین به یاد ما نمی‌افتد

منم مرغی که جز در خلوت شب‌ها نمی‌نالد

منم اشکی که جز بر خرمن دل‌ها نمی‌افتد

ز بس چون غنچه از پاس حیا سر در گریبانم

نگاه من به چشم آن سهی بالا نمی‌افتد

به پای گلبنی جان داده‌ام اما نمی‌دانم

که می‌افتد به خاکم سایهٔ گل یا نمی‌افتد

رود هر ذرهٔ خاکم به دنبال پری‌رویی

غبار من به صحرای طلب از پا نمی‌افتد

مراد آسان به دست آید ولی نوشین لبی جز او

پسند خاطر مشکل پسند ما نمی‌افتد

تو هم با سروبالایی سری داری و سودایی

کمند آرزو برجان من تنها نمی‌افتد

نصیب ساغر می شد لب جانانه بوسیدن

رهی دامان این دولت به دست ما نمی‌افتد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
یار دیرین به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
کمال خجندی

ز مستی چشم او هرگز به حال ما نمی‌افتد

به هر جانی بیفتد مست و او قطعا نمی‌افتد

چو خاک ره شوم زین پس من و سودای زلف او

که خاک راه را در سر جز این سودا نمی‌افتد

به کویت رند دُردی‌کش سبو بر سر برآید خوش

[...]

فیاض لاهیجی

ز استغنا خیالش را به ما پروا نمی‌افتد

نگاهش پرتو خور گر بود بر ما نمی‌افتد

مه رویش گهی تاب از غضب دارد گه از باده

به گلزار جمال او گل از گل وانمی‌افتد

اگر سررشتة کار اسیران بلا نبود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه