گنجور

 
رفیق اصفهانی

به چرخ اگر چه فزونست از شماره ستاره

ندیده چرخ به نیکوئی ستاره ستاره

چه نسبت است به خوبان ستاره را که به نسبت

ستاره اند نکویان و ماهپاره ستاره

نظاره کن بعرق آن رخ ستاره فشان را

بروی ماه نکردی دگر نظاره ستاره

ربوده بود دمی خواب خلق چشم سیاهش

که بود خفته در آغوش گاهواره ستاره

نشان خوردن خون داشت آنزمان لب لعلش

که بود در بغل دایه شیرخواره ستاره

شب مرا نکند جز ستاره روشن اگر چه

دمد زهر طرفی مه زهر کناره ستاره

کنند ماه وشان در نقاب شرم نهان رخ

کند رفیق چو ماه رخ آشکاره ستاره

 
sunny dark_mode