گنجور

 
رفیق اصفهانی

طغیان چو کرد عشق به دل فکر خانه نیست

بلبل چو مست شد، به غم آشیانه نیست

آن مرغ را که غیر قفس آشیانه نیست

خوشتر ز آه و ناله به رود و ترانه نیست

جائی ز حسن و عشق فسون و فسانه نیست

کانجا فسانه من و تو در میانه نیست

بنمای خال و خط که پی صید مرغ دل

خوشتر ازین و بهتر از آن دام و دانه نیست

جز داستان عشق مخوان، کاهل درد را

زان خوبتر حکایت و زین به فسانه نیست

در بَر و بحر عشق منه بی دلیل پا

کانرا کناره ای نه واین را کرانه نیست

مستی بریز، خونم اگر می کشی مرا

کز بهر قتل من به ازاینت بهانه نیست

بر آستان تست نه تنها سر رفیق

سر نیست در جهان که براین آستانه نیست