گنجور

 
اوحدی

ای روشن از رخ تو زمین و زمان همه

تاریک بی‌تو چشم همین و همان همه

از خود ترا به چشم یقین دیده عاشقان

و افتاده از یقین خود اندر گمان همه

از مشتری به نقد، چو دلال، حسن تو

زر برده و متاع تو اندر دکان همه

در عالم از رخ تو نشانی شده پدید

و افتاده عالمی ز پی آن نشان همه

چشم تو عرضه کرده ز هر سو هزار ترک

با ما نهاده تیر جفا در کمان همه

دیدم که با تو ناله و فریاد سود نیست

دادم به باد عشق تو سود و زیان همه

چون غنچه در هوای تو یک بارگی دلیم

چون بید نیستیم ز عشقت زبان همه

کرد آشکار صورت خوبت هزار حسن

و آن حسنها ز دیدهٔ صورت نهان همه

چشم ترا به کشتن ما تیغ بر کمر

ما را به جستن تو کمر بر میان همه

گر کارکرد قهر تو، دادیم سر ز دست

ور یار گشت لطف تو، بریدم جان همه

از بس که پر شدم ز صفات کمال تو

نزدیک شد که پر شود از من جهان همه

در عرض دیدن تو دل تنگ اوحدی

خطی به خون نبشته و ما در ضمان همه

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مسعود سعد سلمان

گردون ز دولت تو زند داستان همه

وز نعمت تو گردد گیتی جوان همه

شاهان برند بندگی تو به جان همه

دارند شاد و خرم جانها بدان همه

صائب تبریزی

ای راز نه فلک ز جبینت عیان همه

در دامن تو حاصل دریا و کان همه

اسرار چار دفتر و مضمون نه کتاب

در نقطه تو ساخته ایزد نهان همه

قدوسیان به حکم خداوند امر و نهی

[...]

حزین لاهیجی

عشق تو بانگ زد به زمین و زمان همه

جستیم از این خروش ز خوب گران همه

از قول کن به ساغر دل باده ریختی

ای عالم از شراب لبت کامران همه

آیینه دار مهر تو، هر جا که ذره ایست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه