گنجور

 
اوحدی

یا به نزد خویشتن راهم بده

یا مجال ناله و آهم بده

از دهانت چون نمی‌یابم نشان

بوسه‌ای زان روی چون ماهم بده

تشنهٔ چاه زنخدان تو شد

جان من، آبی از آن چاهم بده

غربت من در جهان از بهر تست

قربت خاصان درگاهم بده

دوش میگفتی: ز من چیزی بخواه

بوسه‌ای زان لعل می‌خواهم، بده

هر چه از من خواستی یکسر تراست

از تو من نیز آنچه میخواهم بده

یا خیال خود به خواب من فرست

یا دلی بیدار و آگاهم بده

گنج وصلت هم درین ویرانهاست

آن چنان گنجی ز ناگاهم بده

بر بساط آرزو چون اوحدی

شاه می‌خواهم ز رخ، شاهم بده

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عطار

گفت یا رب توشهٔ راهم بده

در طریق عشق خود جاهم بده

اقبال لاهوری

منکر خود از تو می خواهم بده

سوی آن مرد خدا راهم بده

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه