گنجور

 
اوحدی

بیا، که صفهٔ ما بوریای میکده بس

به خورخانه نسیم هوای میکده بس

ز میر و خواجه ملولیم، بعد ازین همه عمر

حضور و صحبت رند و گدای میکده بس

به منعمان بهل آواز چنگ رندان را

ترانهٔ سبک از جار تای میکده بس

ز قلیه‌های بزرگان سر که پیشانی

مرا سه جرعهٔ بر ناشتای میکده بس

گرم به صفهٔ صدر ملک نباشد بار

نشستنم به میان سرای میکده بس

مرا به صومعه، گو: شیخ شهریار مده

سر مرا به جهان خشت‌های میکده بس

گر اوحدی دگری را دعا کند گو: کن

مرا دعای مغان و ثنای میکده بس