گنجور

 
اوحدی

تو آفتابی و خلقت چو سایه بر اثرند

کز آستان تو چون سایه در نمی‌گذرند

چو تیر غمزه زنی بر برابرند آماج

چو تیغ فتنه کشی در مقابلش سپرند

غم تو قوت دل خویش ساختند چنان

که گردمی نبود خون خویشتن بخورند

هزار قافله سر گشته شد ز هر جانب

بدان امید که راهی به جانب تو برند

به بوی آنکه ببینند سایهٔ تو ز دور

چو سایه کوی به کوی و چو باد در بدرند

چو دامن تو نیاید به دست درمان چیست

به غیر از آنکه گریبان خویشتن بدرند

اگر تو قصد دل اوحدی کنی دل چیست؟

سزد که جان بفروشند و چون تویی بخرند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
همام تبریزی

به کوی دوست که وهم و خیال ره نبرند

مجال کی بود آنجا که عاشقان گذرند

ندیده دیدۀ کس حسن بی‌نهایت او

ز فرق تا به قدم گر چه عارفان نظرند

چو هست آینه روی دوست حسن صور

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از همام تبریزی
ابن یمین

دو دوست با هم اگر یکدلند در همه حال

هزار طعنه دشمن به نیم جو نخرند

ور اتفاق نمایند و عزم جزم کنند

سزد که قلعه افلاک را زهم بدرند

مثال این بنمایم ترا ز مهره نرد

[...]

صائب تبریزی

سمنبران که به لب آبدار چون گهرند

به چهره از جگر عاشقان برشته ترند

نظر سیاه مگردان به لاله رخساران

که برگریز دل ونوبهار چشم ترند

به آسیای فلک دانه ای نخواهد ماند

[...]

اقبال لاهوری

مه و ستاره که در راه شوق هم سفرند

کرشمه سنج و ادا فهم و صاحب نظرند

چه جلوه هاست که دیدند در کف خاکی

قفا بجانب افلاک سوی ما نگرند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه