گنجور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
میبدی

اندر دل من عشق تو چون نور یقین است

بر دیده من نام تو چون نقش نگین است‌

در طبع من و همت من تا بقیامت

مهر تو چو جانست و وفای تو چو دین است‌

خاقانی

تندی کنی و خیره کشیت آئین است

تو دیلمی و عادت دیلم این است

زوبینت ز نرگس سپر از نسرین است

پیرایهٔ دیلم سپر و زوبین است

عراقی

هر چند که دل را غم عشق آیین است

چشم است که آفت دل مسکین است

من معترفم که شاهد دل معنی است

اما چه کنم؟ که چشم صورت بین است

مولانا

در مرگ، حیاتِ اهل داد و دین است

وز مرگ، روانِ پاک را تمکین است

آن مرگ لقاست، نی جفا و کین است

نامرده همی میرد و مرگش این است

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مجد همگر

غصنی سخنان تو چو جان شیرین است

روح القدس از گلبن تو گلچین است

نظم تو چو نظم خوشه پروین است

شعری که ز نثر برگذشته ست این است

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مجد همگر
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه