گنجور

 
عرفی

عفوت آوردم، دل شرمنده را آتش زدم

خط آزادی نمودم بنده را آتش زدم

کاو کاو خانه کردم، جنس بی قیمت نبود

شگر گفتم گوهر ارزنده را آتش زدم

خنده ار با گریه دیدم بر در رد و قبول

گریه را مقبول خواندم، خننده را آتش زدم

بانگ هیهاتی ز دل بر داشتم کز گرمی اش

مرده را بیدار کردم، زنده را آتش زدم

دیده از مقصود بستم، چشمهٔ لذت گشود

خان و مان طالع فرخنده را آتش زدم

دوستان را تا شدم آیینه دار از خوب و زشت

مو به موی عرفی شرمنده را آتش زدم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فیاض لاهیجی

شب ز شیون بلبل گوینده را آتش زدم

در دهان غنچه شکّر خنده را آتش زدم

کردم از سوز درون شرمنده دوزخ را و باز

ز آتش دل دوزخ شرمنده را آتش زدم

با نوازش‌های لطف او به بزم اشتیاق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه