گنجور

 
عرفی

مجنون که عیشش از غم لیلی شود لذیذ

حرمان به کام او چو تمنا شود لذیذ

حشمت به لذت است ولی که رسد به صلح

کی اضطراب همچو تسلی شود لذیذ

این تلخ گریه را شکرآمیزش کن به خند

تا گریه ام چو خنده به سلمی شود لذیذ

بی تربیت شمائل حسنت کمال یافت

بی آفتاب میوهٔ طوبی شود لذیذ

چون سر کنم حدیث تو با ذوق اهل حال

کاری کنم که لفظ چو معنی شود لذیذ

عرفی چه خوش بود که چو بوسی کنم سوال

مانند بوسه بر لبش از می شود لذیذ

 
 
 
صائب تبریزی

از حب جاه خواری دنیا شود لذیذ

از ذوق نشائه تلخی صهبا شود لذیذ

از طفل مشربی است که در کام ناقصان

این میوه های خام تمنا شود لذیذ

خوش کن به شور عشق دهن تاچو ماهیان

[...]

فیاض لاهیجی

در دل ز بس به عشق تو غم‌ها شود لذیذ

ترسم به کام من غم دنیا شود لذیذ

در داده‌ایم تن به جفاهای روزگار

دشمن چو شد غیور مدارا شود لذیذ

امروز می‌‌نماید اگر صبر ناگوار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه