گنجور

 
عرفی

گشود برقع و توفان حسن عالم سوخت

متاع شادی و غم جمع بود در هم سوخت

که زد به داغ دلم دامن کرشمه که باز

به نیم شعله هم خان و مان مرهم سوخت

فروغ حسن تو در گلشن بهشت افتاد

که برگ لاله و گل در میان شبنم سوخت

به العطش مگشا لب که خضر وادی عشق

گلوی تشنه به آب حیات و زمزم سوخت

جز آب ساقی عشقم که جام جرعه ی او

کلیم را کف دست و مسیح را دم سوخت

دلم به گوشه نشینان عشق می لرزد

که حسن او گل شوخی بچید و عالم سوخت

به لوح مشهد پروانه این رقم دیدم

که آتشی که مرا سوخت خویش را هم سوخت

خوشم که سوخت دو کون از غمت وزین خوشتر

که کس به داغ دل عرفی از غمت کم سوخت

 
 
 
صائب تبریزی

ز شرم در حرم وصل جان محرم سوخت

فغان که تشنه ما در کنار زمزم سوخت

گذشت پرتو روی تو بر بساط چمن

عقیق لاله و گل در دهان شبنم سوخت

بس است سوختن خارزار تهمت را

[...]

قدسی مشهدی

چنان دلم شب هجران بر آتش غم سوخت

که هر نفس که کشیدم ز سینه، عالم سوخت

ز جور چرخ، دلم در میان بخت سیاه

چو جان اهل مصیبت به شام ماتم سوخت

تبسمِ که نمک‌پاش ریش دل‌ها شد؟

[...]

فیاض لاهیجی

اگرچه شعلة حسنت تمام عالم سوخت

به مهربانی من در جهان کسی کم سوخت

به نسبت تو چنان ذوق سوختن عام است

که در کنار گل و لاله طفل شبنم سوخت

دمی که آتش بیداد او زبانه کشید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه