گنجور

 
عرفی

در ملک عشق هر که شهیدش نمی کنند

گفت و شنید ماتم و عیدش نمی کنند

یوسف وش آن که راست رود بهر فتح باب

محتاج التفات کلیدش نمی کنند

یا رب کجا بریم وفا را که این متاع

در کشور وجود خریدش نمی کنند

هر کس که های و هوی نکشید، اهل روزگار

گوش رضا به گفت و شنیدش نمی کنند

خونریز عشق بین که جگرگوشهٔ خلیل

آید به زیر تیغ و شهیدش نمی کنند

از نوحه مرد عرفی مجنون و اهل هوش

گوشی به نغمه های نَشیدش نمی کنند

 
 
 
صائب تبریزی

چشمی کز انتظار سفیدش نمی کنند

آیینه دار صبح امیدش نمی کنند

خونهای مرده قابل تلقین فیض نیست

رحم است بر کسی که شهیدش نمی کنند

از باز دید حاصل عمرم به باد رفت

[...]

حزین لاهیجی

شامی که مست صبح امیدش نمی کنند

بخت سیاه ماست، سفیدش نمی کنند

صیدی نمی کشند بتان در کمند عشق

تا سایه پرور گُل و بیدش نمی کنند

معجز نگر که کشتهٔ شمشیر عشق را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه