تا چند به زنجیر خرد بند توان بود
بی مستی و آشوب جنون چند توان بود
جامی بکشم، تا به کی از اهل خرابات
شرمنده ز نشکستن سوگند توان بود
بی رنگی و دیوانگئی پیش بگیریم
تا چند خود آرای و خردمند توان بود
در ننگ فرورفتم و زین راحت و آرام
دردی نه، بلایی نه، چنین چند توان بود
گر مژدهٔ الماس دما دم برسانند
صد سال به یک زخم تو خرسند توان بود
یعقوب مده دل به جگر گوشهٔ مردم
تا چند اسیر غم فرزند توان بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بررسی محدودیتها و دردهای انسانی میپردازد. شاعر از زنجیر خرد و دشواریهای ناشی از بیمستی و جنون صحبت میکند و از خود میپرسد که تا چه زمانی میتوان با این وضعیت کنار آمد. او به احساس شرم و ناتوانی در شکستن سوگندها اشاره میکند و نگران وضعیت خود و آرامشی که در ننگ و غم فرو رفته است. همچنین به عدم رضایت و شادمانی در مواجهه با دردها و غمهای زندگی اشاره میکند و در نهایت به یعقوب توصیه میکند که دل به دیگران نسپارد، زیرا در طول زمان، اسیر غم فرزند و دستاوردهای مادی خواهد شد. در کل، شعر به ابراز ناامیدی و پرسش از شرایط موجود میپردازد و به محدودیتهای انسانی توجه دارد.
هوش مصنوعی: تا کی میتوان با عقل و خرد به خود محدود ماند؟ مگر میشود مدت زیادی در حالتی از بیخودی و جنون به سر برد؟
هوش مصنوعی: تا کی باید به خاطر شکستن سوگند خود از اهل خرابات (دنیای مینوشان) خجالت بکشم؟ همین حالا یک جام مینوشم.
هوش مصنوعی: تا کی باید به بیروحی و دیوانگی خود ادامه دهیم؟ آیا تا این حد میتوان به خودستایی و پندارهای عقلانی اکتفا کرد؟
هوش مصنوعی: من در شرم و عذاب غوطهورم و از این آرامش و راحتی چیزی نمیکشم، نه دردی دارم و نه بلایی، اما چگونه میتوانم این وضعیت را تحمل کنم؟
هوش مصنوعی: اگر مژدهای از الماس هر لحظه به ما برسد، ممکن است به خاطر یک زخم تو که صد سال به طول انجامیده، خوشحال باشیم.
هوش مصنوعی: خودت را به دلخوشیهای دیگران وابسته نکن، زیرا تحمل غم و اندوه در فقدان فرزند تا چه زمانی ممکن است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در زیر فلک چند خردمند توان بود
هشیار درین غمکده تا چند توان بود
در فصل گل از بلبل ما یاد نکردند
دیگر به چه امید درین بند توان بود
کامی به مراد دل خود برنگرفتیم
[...]
تا چند بزنجیر خرد بند توان بود
بی بال و پر شور جنون چند توان بود
با بیخبران بیبصران چند توان زیست
در زمرهٔ کوران و کران چند توان بود
گر چشم تماشای جمال تو نداریم
[...]
با خاطر افسرده دلان چند توان بود؟
با مرده به یک گور، چه سان بند توان بود؟
نه گریهٔ ابری، نه شکر خند صبوحی ست
امروز ندانم به چه خرسند توان بود؟
عقل است گران سنگ و جنون است سبک سیر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.