گنجور

 
عرفی

تا چند به زنجیر خرد بند توان بود

بی مستی و آشوب جنون چند توان بود

جامی بکشم، تا به کی از اهل خرابات

شرمنده ز نشکستن سوگند توان بود

بی رنگی و دیوانگئی پیش بگیریم

تا چند خود آرای و خردمند توان بود

در ننگ فرورفتم و زین راحت و آرام

دردی نه، بلایی نه، چنین چند توان بود

گر مژدهٔ الماس دما دم برسانند

صد سال به یک زخم تو خرسند توان بود

یعقوب مده دل به جگر گوشهٔ مردم

تا چند اسیر غم فرزند توان بود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

در زیر فلک چند خردمند توان بود

هشیار درین غمکده تا چند توان بود

در فصل گل از بلبل ما یاد نکردند

دیگر به چه امید درین بند توان بود

کامی به مراد دل خود برنگرفتیم

[...]

فیض کاشانی

تا چند بزنجیر خرد بند توان بود

بی بال و پر شور جنون چند توان بود

با بی‌خبران بی‌بصران چند توان زیست

در زمرهٔ کوران و کران چند توان بود

گر چشم تماشای جمال تو نداریم

[...]

حزین لاهیجی

با خاطر افسرده دلان چند توان بود؟

با مرده به یک گور، چه سان بند توان بود؟

نه گریهٔ ابری، نه شکر خند صبوحی ست

امروز ندانم به چه خرسند توان بود؟

عقل است گران سنگ و جنون است سبک سیر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه