عشق کو کز دل و دین نام و نشان گم باشد
اهل دل باشم و ایمان ز میان گم باشد
ای خوش آن حسرت دیدار ، که گردد ز دلم
صد حکایت به دهان جمع و زبان گم باشد
ای خوش آن بیخودی و ذوق که بر خوان وصال
راه آمد شد دستم به دهان گم باشد
تا ابد مشهد ما نکهت دل خواهد داشت
بوی گل نیست که در فصل خزان گم باشد
عرفی از روز ازل گم شدهٔ کار خودست
فرصتش کو که به گام دگران گم باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق واقعی و حسرت دیدار معشوق است. شاعر به تمایل و longing برای عشق اشاره میکند، جایی که جلوههای عشق و احساسات عمیق در دل وجود دارد، حتی اگر نشانی از آنها نیابیم. او همچنین به بیخودی و شیرینی لحظات وصال اشاره میکند و اینکه عشق واقعی همیشه در دل باقی میماند، حتی در شرایط دشوار یا در فضای خزان. در آخر، شاعر به فقدان فرصتهای عشق اشاره میکند و حسرت از دست رفتن آنها را بیان میکند.
هوش مصنوعی: عشق کجاست که نشانی از آن در دل و دین نیست؟ من انسانی با دل و ایمان هستم، اما ایمانم از میان رفته و گم شده است.
هوش مصنوعی: دیدار تو چنان حسرتی در دلم به وجود آورده که این احساس میتواند داستانهای زیادی را از زبان من بیان کند، اما من قادر به بیان آن نیستم.
هوش مصنوعی: ای کاش حالتی از شیدایی و خوشحالی نصیبم شود که بتوانم به مجلس وصال محبوب برسم و در آنجا چنان غرق در لذت شوم که زبانم بند آید و نتوانم صحبت کنم.
هوش مصنوعی: تا همیشه، مشهد ما عطر دلنشینی خواهد داشت. بوی گل هرگز در فصل پاییز از بین نخواهد رفت.
هوش مصنوعی: عرفی از روز اول در کار خود گم شده است و فرصتی ندارد که خود را با دیگران مقاسبه کند، زیرا در پی قدمهای دیگران گم شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.