به جز ریش بلا مرهم مبادا ریسه ریشان را
عداوت با دل من باد زهر آلود نیشان را
به من بیگانگان را کی دل هم صحبتی ماند
که با من صحبت غم می کند بیگانه خویشان را
دمی صد چشمه هایی ۰۰۰ از دلم سر آمد و شادم
که محکم نیست ایمان محبت صبر کیشان را
نه با من با یکی از اهل دل دوستی می کن
ولی در کار هست آخر سر زلف پریشان را
عذاب دوزخ آشامان به آتش خون کند ایزد
مگر در سینه ی آسودگان اندازد ایشان را
برو عرفی به کوی بی غمان پژمرده ی مرهم
که این جا با نمک همه نیست الفت سینه ریشان را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به تنهایی و دردهای دل خود اشاره میکند. او از بیگانگی دیگران با خود و عدم وجود دوستی واقعی در زندگیاش میگوید. احساس عذاب و ناامیدی در او موج میزند که حتی محبت هم نمیتواند او را از این وضعیت نجات دهد. او همچنین به عذاب دوزخ اشاره میکند و از جامعهای صحبت میکند که در آن الفت و دوستی وجود ندارد. در انتها، شاعر از عرفی میخواهد که به جایی برود که از درد و رنج دور باشد، چرا که در اینجا همه درگیر غم و افسردگی هستند.
هوش مصنوعی: به جز ریش، هیچ چیز نمیتواند درد و غم را تسکین دهد. امیدوارم دشمنی با دل من، زهرآلود و مضر نباشد.
هوش مصنوعی: به من، دیگران که غریبه هستند، هیچ دوستی نیست که با من از غم صحبت کند، زیرا نزدیکان و آشنایان هم برای من غریبه شدهاند.
هوش مصنوعی: در یک لحظه، به اندازه صد چشمه، احساسات و شور و شوق از دل من جاری شد و خوشحالم که ایمان به محبت و صبر دیگران پایدار نیست.
هوش مصنوعی: دوستی تو تنها با کسی از اهل دل باشد، اما در نهایت کار به زلف پریشان میرسد.
هوش مصنوعی: عذاب جهنم در دل کسانی که آرامش دارند، حسرت و درد را ایجاد میکند، مگر اینکه خدای متعال آن عذاب را به آنها نچشاند.
هوش مصنوعی: به کوچهای برو که در آن خبری از غم نیست و دلها شاداب هستند. اینجا همه با درد دل یکدیگر آشنا نیستند و نمیتوانند به یکدیگر کمک کنند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نبود از عاشقی بیم ملامت سینه ریشان را
مرا عشق تو رسوا کرد تا عبرت شد ایشان را
بپوش آن شمع رخ ترسم که خوبان از حسد سوزند
حسد داغی است کز یوسف کند بیگانه خویشان را
منه راز دل ما بر زبان شانه با زلفت
[...]
نباشد الفتی با جسم، جان سینه ریشان را
تپیدن مشق پروازست دلهای پریشان را
چنان از دیدن وضع جهان آشفته گردیدم
که جمعیت شمارد دیده ام خواب پریشان را
چراغ صبح صادق روشن از خورشید تابان شد
[...]
محبت با تو حاجتمند کرده سینه ریشان را
نمی پرسی تو از نامهربانی درد کیشان را
به گوشت زلف می گوید سراسر حال ایشان را
فراهم کن یکی اوراق دلهای پریشان را
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.