گنجور

 
عرفی

گر دل عنان فرصت از آغاز می گرفت

کام ابد ز طالع ناساز می گرفت

گر سایه ی همای سعادت نمی گذاشت

کبک دری ز چنگل شهباز می گرفت

گر در کمین وسوسه هشیاری کس است

جاسوس طبع خانه برانداز می گرفت

گر در فریب گاه سلامت نمی غنود

صد دزد خانگی به در راز می گرفت

پیمانه ی غرور لیالب نمی کشید

گر ساغری ز مردم طناز می گرفت

گر می گذاشت غمزه ی سافی به دست صبر

از دست او پیاله به عهد ناز می گرفت

یک جام بی تبسمی اکنون نمی دهد

مشتی که زهر چشم ز من باز می گرفت

عرفی ز پا فتاده همین بود در جهان

مرعی که کام خویش ز پرواز می گرفت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
بابافغانی

چشمت ز حال ما چو نظر باز می گرفت

این شیوه کاشکی هم از آغاز می گرفت

دل از بهانه ی تو زبون شد، چنین بود

چون یا نکته دان سخن ساز می گرفت

فریاد کس نمی شنوی ور نه آه من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه